۱۳۸۲/۱۲/۰۶

آخوندیسم از نگاه اقبال لاهوری

اقبال لاهوری فیلسوف و شاعر شهیر قاره هند که با کتاب "احیای فکر دینی در اسلام" و نقشی که در مبارزات ضد استعماری هند از خویش بر جای گذاشت، به شهرتی جهانی دست یافت، همچون شریعتی، یکی از رسالت های خود را تفکیک روحانیت از اسلام می دانست. از نظر او نقشی که روحانیان در دین داشته و دارند، نقشی است تخریبی که توام با تحریف، تکفیر و گذشته گرایی است. وی موارد بسیاری از همبستگی دین رسمی – به سردمداری ملایان – و ارباب قدرت را یادآوری می کند و تزویر و ریای آخوندیسم را افشا می نماید. و از همگامی با فقیه و شیخ و ملا بر حذر می دارد:
فقیه و شیخ و ملا را مده دست
مرو مانند ماهی غافل از شست

چرا که او به خوبی آگاه بود که نه تنها "شیخ" گرفتار خرافات و "اساطیر کهن" است، بلکه اساسا نه برای خود تعهدی می شناسد و نه غمی دارد و در نتیجه انبانش تهی است:
متاع شیخ اساطیر کهن بود
حدیث او همه تخمین و ظن بود
هنوز اسلام او زناردار است
حرم چون دیر بود او برهمن بود


دل ملا گرفتار غمی نیست
نگاهی هست در چشمش نمی نیست
از آن بگریختم از مکتب او
که در ریگ حجازش زمزمی نیست

وی در اشعار فراوانی به ارتجاع و آخوندیسم می تازد و افکار آنان را ارتجاعی و عقب مانده می داند و در نتیجه با آنان به مرزبندی می پردازد و مسلمانی خود – و دیگران غیر "روحانی"! را – از مسلمانی ملا جدا نموده و حتی آن دو را رو در روارزیابی می نماید. چرا که در تحلیل نهایی این ملاست که دیگران دگراندیش را از کعبه رانده و تکفیر می نماید:
گرفتم حضرت ملا ترش روست
نگاهش مغز را نشناسد از پوست
اگر با این مسلمانی که دارم
مرا از کعبه می راند حق اوست

از نظر اقبال، روحانیت، اسلام را آنچنان دستخوش تغییر و دگرگونی نموده است که شناخت مجدد آن نه تنها برای آورنده نخستینش، که حتی برای خدا و فرشته مقربش نیز غیر قابل فهم و در نتیجه حیرت آور است:
ز من بر صوفی و ملا سلامی
که پیغام خدا گفتند ما را
ولی تاویلشان در حیرت انداخت
خدا و جبرییل و مصطفی را

اما دریغ که بخش عظیمی از مسلمانان، بدون توجه به این رهنمودهای روشنگرانه، همچنان مسحور آخوند شده و عقل و اندیشه خویش را مسدود نموده، چشم به دهان این سمبل های ریا و تزویر دوخته اند تا او نیز به استحمار خویش ادامه دهد.
_______________________
* اشعار بالا از دیوان فارسی اقبال آورده شده اند.

۱۳۸۲/۱۲/۰۱

سوزن به خود نمی زنیم، اما جوال دوز به دیگران تا دلتان بخواهد!

ما ايراني ها موجودات عجيب و غريبي از آب درآمده ييم! اين روزها همه مان ادعاي پلوراليسم، نسبي گرايي، دموكراسي، ضديت با فرهنگ آخوندي، و مطلق گرايي و ... مي نماييم؛ اما وقتي كه به دیگران دگراندیش و رقبا مي رسيم، همه ي اين ادعاها را به سادگي آب خوردن مي گذاريم در كوزه و آبش را مي خوريم!
دلبستگي ها و دوري گزيدن هايمان، عشق ها و نفرت هايمان، دوستي ها و دشمني هايمان و ... همه گي حكايت از ديد حقيرانه، «جهان سومي»، و فرهنگ واپسگرايانه ما دارند! ما در ارزيابي ها و قضاوت هايمان، همواره از احساسات و تعصبات نياكانمان بهره ها مي گيريم، بدون اينكه به روي مبارك خويش بياوريم. مدعيان تحقيق و علم و روشنفكري نيز,، كه هنگامي كه به مذهبي ها - حتي روشنفكرترين آنها - مي رسند، آنها را متهم به تعصب و عقب ماندگي مي كنند، خود در قضاوت ها و تحليل هايشان، گوي سبقت را از ديگران مي ربايند و تبديل به تاريك انديشاني مي شوند كه در لجاجت و دشمني با دگرانديشاني كه مورد تاييد آنها نيستند، چنين پيش مي روند كه اگر خورشيد را به آنها نشان بدهي و بگويي كه اينك روز است و ... ، آنها با نشان دادن ماه و پروين تخیلی خویش به شما اثبات خواهند نمود كه خير; اينچنين نيست!
جلال آل احمد، يكي از آن روشنفكراني است، كه بارها مورد خشم وغضب همين جماعت مدعي آزادانديشي قرار گرفته و مدام به لعن و نفرين اين آقايان مدعي منورالفکری! گرفتار شده است. حجم مطالب و گفته هايي كه بر عليه آل احمد گفته و نوشته شده است، آنقدر زياد است، و چنان چهره هاي شاخصي! در زشتی؟! افکار و گفتار او سخن گفته اند، كه نگارنده واقعا خود را نيازمند به ارائه اسناد و نمونه نمي بيند.
آل احمد البته جرم بزرگي نيز مرتكب شد. او بر خلاف جو و ميل روشنفكري واقعا موجود! شنا كرد و سخن گفت. آل احمد، حزب توده و ماركسيسم را رها كرد. درست در زمانه يي كه هنگامش نبود! آن روزها هنوز مد نشده بود كه بر ماركسيسم برشورند و آن را به نقد بكشند. آن روزها هنوز گورباچف پا به عرصه رهبري نگذاشته بود. آن روزها هنوز ماركسيسم، مكتبي علمي بود و تنها آلترناتيو رهايي بشر محسوب مي شد. آن روزها هوشي مينه، چه گوارا، كاسترو، و ... تنها نمايندگان و سخنگويان رهايي بشر بودند.
حزب توده نيز در آن زمان، حزب طراز نوين همه چيز! بود. بريدن از آن حزب و به مخالفت با آن برخاستن، یا انگيزه يي استعماري - امپرياليستي داشت و يا در نهايت حكايت از ارتجاعي بودن آن مخالف دگراندیش می کرد! به همين دليل هم بود که خليل ملكي و يارانش، مزدوران استعمار انگليس به شمار مي رفتند. و ...
اما جرم عمده و اصلي آل احمد، كه بسياري از اين مدعيان برنتافتند، كتاب هاي غرب زدگي و خدمت و خيانت روشنفكران است. او در آن دو اثر بر خلاف جريان آب شنا كرده بود!
به همین دلیل، برخوردي هم كه با اين دو كتاب مي شود، همانگونه كه در آغاز نيز گفته شد، برخوردي است احساسی، واکنشی، مطلق گرايانه، سياه و سفيدي، و سرشار از بغض و کینه!
فعلا همین چند سطر را داشته باشید، تا به زودی مثنوی را هفتاد من کاغذ کنم!!

۱۳۸۲/۱۱/۲۴

۱۳۸۲/۱۱/۱۸

آشیخ ممد باز هم عربده کشید!

آخوند شیخ محمد یزدی، رییس سابق قوه قضاییه و عضو کنونی سگ های نگهبان باز هم هوس خوردن گوشت انسان به سرش زده و به همین دلیل به صراحت از اعتیاد خویش به گوشت تن انسان و قطع دست و پا و ... سخن می گوید: "دارم کم کم عصبانی می شوم، اگر مردم به میدان بیایند تکه تکه گوشت شما در کوچه و خیابان به زیر دست مردم خواهد رفت"!! ما نیز مطمئن هستیم که اگر کار به جاهای باریک بکشد، این سگان آدمخوار، گفته خویش را عملی خواهند کرد. فراموش نکنیم که با فتوای همین جانیان بود که بابیان را در چهار راه ها زنده زنده قصابی می کردند. نه تنها حلاج را به فتوای همین "فقها" دست و پای بریدند که حتی خون امام حسین نیز به فتوای همین شیوخ مباح شمرده شد... قصابی های خیابانی فروشندگان نشریات گروه ها و سازمان های سیاسی در سال های آغازین حکومت را نیز فراموش نکرده ییم؛ که چگونه همراه با عربده کشی های شعبان بی مخ های عمامه به سر و قمه کشی های انصار خمینی و شرکا به قتل می رسیدند...
این جملات آخوند یزدی - که البته موضوع و موضع تازه یی هم نیست - سخنان چند سال پیش "سردار"!عربده کشی چون رحیم صفوی را به یادم آورد که به همین صراحت از بریدن زبان ، سر ، گوش و ...سخن گفته بود. و البته هیچ کدام از این جماعت "مردان خدا"! که بیچاره ها فقط به فکر "خانه آخرت"! خویشند، و به "لذات پست دنیوی"! و قدرت و "جیفه پست دنیوی" هم ارادتی ندارند، کمترین اعتراضی به واق واق این سگ نگهبان خویش نفرمودند! و البته این نیز طبیعی بود. چرا که اینان بیست و پنج سال است که شکنجه می کنند، دست و پا می برند و سر از تن جدا می کنند؛ زیرا که اینان قصابانند ایستاده در گذرگاه ها!
هنگامی که سخن از آدمخواری و کانیبالیسم به میان می آید، فکر و ذهن آدمی ناخودآگاه متوجه قبایل آدمخوار در قاره آفریقا می شود. و زشتی این عمل و ...، اما همه می دانیم که آنها گوشت آدمی را به مثابه غذا میل می فرمایند! و البته تفاوت تکه تکه کردن برای خوردن و یا برای لذت بردن و از سر راه برداشتن مخالف را می دانیم که چقدر زیاد است. و بدون شک نخستین انگیزه (خوردن) در مقابل دیگری بسیار انسانی تر! است.
نمی دانم چرا بعضی از محققان برای تحقیق پیرامون قبیله های آدمخوار به جنگل های آفریقا سفر می کنند؟!

۱۳۸۲/۱۱/۱۷

بدون شرح:

گروه‌ حوادث‌: خواهر و برادر نوجواني‌ كه‌ در پارك‌ سوار آزادي‌ دست‌ به‌ سرقت‌ و جيب‌بري‌ مي‌زدند توسط‌ پليس‌ تهران‌ دستگير شدند.
به‌ گزارش‌ خبرنگار ما، خيرالنساء يازده‌ ساله‌ و برادر 12 ساله‌اش‌ محمدعلي‌ كه‌ از كودكان‌ خياباني‌ هستند ماجراي‌ زندگي‌ خود را اين‌گونه‌ تعريف‌ كردند:«3سال‌ پيش‌ پدرمان‌ كه‌ قاچاقچي‌ مواد مخدر بود، به‌ اعدام‌ محكوم‌ شد. پس‌ از اجراي‌ حكم‌، مادرم‌ ما را به‌ مردي‌ در حلبي‌آباد فروخت‌ و بعد از آن‌ ديگر او را نديديم‌. آن‌ مرد هر روز صبح‌ ما را با اتومبيل‌ به‌ پارك‌سوار آزادي‌ مي‌برد و در آنجا پياده‌مان‌ مي‌كرد تا گدايي‌ كنيم‌.اين‌ مرد به‌ ما ياد داده‌ بود كه‌ چطور جيب‌ مردم‌ را بزنيم‌ و كيف‌ بدزديم‌. پسربچه‌ گفت‌: خيرالنساء ظرف‌ اسفند را به‌ طرف‌ مردم‌ مي‌برد و با اصرار سعي‌ مي‌كرد از آنها پول‌ بگيرد، من‌ هم‌ در يك‌ لحظه‌ مناسب‌ كيف‌ پولشان‌ را مي‌دزديدم‌، حدود ساعت‌ 7 شب‌ كه‌ مي‌شد، آن‌ مرد مي‌آمد و ما و بقيه‌ بچه‌هايي‌ را كه‌ براي‌ گدايي‌ و جيب‌ بري‌ در خيابان‌ پخش‌ كرده‌ بود سوار مي‌كرد تا به‌ خانه‌اش‌ ببرد. او پول‌هايي‌ را كه‌ از راه‌ دزدي‌ و جيب‌بري‌ و يا گدايي‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ بوديم‌ از ما مي‌گرفت‌ و در مقابل‌ غذاي‌ كمي‌ به‌ ما مي‌داد. ما حتي‌ ماهي‌ يك‌ بار هم‌ نمي‌توانستيم‌ به‌ حمام‌ برويم‌ و حتما مي‌بايست‌ سر و وضع‌ كثيفي‌ پيدا مي‌كرديم‌.» قاضي‌ دادگاه‌ اطفال‌ اين‌ خواهر و برادر نوجوان‌ را براي‌ نگهداري‌ به‌ سازمان‌ بهزيستي‌ فرستاد. (به نقل از روزنامه اعتماد چهارشنبه 4 فوریه)

به این خبر نیز توجه نمایید:
"ایران بزرگ ترین مصرف کننده تریاک در جهان" !! آشتی (روزنامه صبح ایران، پنجشنبه 9 بهمن 1382\29 ژانویه 2004، صفحه 11)

۱۳۸۲/۱۱/۱۶

چرا هبوط؟
«تو قلب بيگانه را مي شناسي , زيرا كه در سرزمين مصر بيگانه بوده اي» تورات


حتما عده يي خواهند پرسيد چرا «هبوط» ؟ كه البته حق هم دارند . البته اين نام براي ما
فارسي زبانان چندان نامانوس هم نيست . من به چند دليل اين نام را برگزيدم :
از جمله اينكه ; هبوط نام يكي از كتاب هاي دكتر شريعتي است كه دوستش مي داشتم و همچنان دوستش مي دارم . ديگر اينكه هبوط نام نشريه يي بود كه از سال 1369 تا 1378 طي 14 شماره به سردبيري و مسئوليت خودم انتشار يافت . و ديگر اينكه , اين واژه بار معنايي ابدي را با خود حمل مي كند . از نظر عده يي هبوط , يك اتفاق مذهبي است كه بر اساس آن , آدم و حوا با سرپيچي از دستور خدا مبني بر نخوردن ميوه ممنوع از بهشت رانده شدند تا با رنج و سختي در تبعيدگاه زمين به سر برند . كه درست هم هست . اما اين داستان به نظر من , يك معناي فلسفي و هستي شناسانه بسيار زيبا نيز دارد , كه بيش از همه و پيش از همه مدعيان درك و فهم مذهب , آن را نه تنها به فراموشي سپرده اند , كه حتي از درك آن نيز عاجز مانده اند . و آن , عصيان انسان بر خداوند است . يعني اينكه انسان با عصيان بر خداوند , هستي مي يابد . انسان , هنگامي كه از بهشت بي دردي و تسليم و ناداني به بيرون پرتاب شد , و هنگامي كه نافرماني كرد و از آن ميوه خورد , شعور و آگاهي يافت و از سيطره خداوند خويش نيز رهايي يافت . و اين يعني آزادي انسان تا حتي سرپيچي از دستور او ! و چه نادانند كساني كه مي خواهند اين آزادي خداداده را از او بستانند!
انسان با آزادي آغاز مي شود . و خود مسئوليت مي يابد تا با انديشيدن , و انتخاب كردن , به زندگي خويش معنا و مفهوم بخشد .
آري هبوط يعني مسئوليت , انتخاب , رهايي و آزادي ! بنا به اين دلايل است كه من اين واژه را سخت دوست مي دارم . البته , دوستي , كه مرا به اين دنيا (دنياي وبلاگ نويسي) كشاند , نام نشريه هبوط را نيز يادآوري كرد . به هر حال , اين از چرايي گزينش اين واژه ... تا بعد .

۱۳۸۲/۱۱/۱۴

سلامی چو بوی خوش آشنایی