۱۳۸۸/۱۰/۰۹

اینها دیگر "گروهک" نیستند؛ اینها "مردمند"!

از آغاز تاسیس رژیم "جمهوری اسلامی"، که تا کنون بیش از 30 سال می گذرد، سردارانی چون زنده یاد موسی خیابانی و اشرف ربیعی، فداییانی چون زنده یاد محسن مدیر شانه چی، و مبارزانی همچون علیرضا شکوهی، و سربدارانی چون زنده یاد اکبر گودرزی، و بسیارانی دیگر، پای در میدان مبارزه با "امام راحل" – البته امام بسیجیان و پاسداران و حزب اللهی ها! - گزاردند. و نیز، بزرگواران دیگری همچون سعید سلطان پور، جبیب الله آشوری ... و ...!
اوج مبارزات خلقی و سازمان یافته بر علیه خمینی جنایت پیشه را می توان در مبارزات مسلحانه و سازمان یافته چریکی مشاهده نمود. زمانی که یک جنگ مسلحانه داخلی تمام عیار ایران را به لرزه در آورد. نیروهای بسیج، پاسدار و اطلاعاتی – یا همان سربازان گمنام امام زمان! – به صغیر و کبیر ما رحم نکردند و از اعدام های خیابانی نوجوانان، تا تجاوزات جنسی به دختران اسیر زندانی و اعمال وحشیانه ترین شکنجه های قرون وسطایی در حق نسل آگاه، آزادی خواه و بر پاخاسته سرزمین ما دریغ نکردند.
اینک اما، شرایط تغییر ماهوی یافته است. دیگر نه "گروهک" ها و "معاندین" و "مخالفین" و "منافقین" و ... که، مردم به جان آمده پای در میدان مبارزه گزارده اند! جنگ کنونی نه با مخالفان "حرفه ای" و مبارزان و ... که با مردم است. مردم پای به میدان گزارده اند. آنها که کشته می شوند نه چریک اند، نه پارتیزان و نه "محارب ششلول بند"!
آنها که امروز کشته می شوند، توده های "عادی" مردم، فرزندان، دانشجویان، جوانان و حتی میان سالان و پیران این قوم اند। و این بدین معنی است که سردمداران رژیم نیز همچون محمدرضا پهلوی – خوشبختانه – به دام افتاده اند. به دام ملت! هر ابلهی می تواند تصور کند که با توده های انبوه مردم شاخ به شاخ شدن، یعنی غزل خداحافظی را خواندن!

تاریخ به درستی و با واقعیتی عینی نشان داده است که هر رژیمی و هر "رهبری" که مستقیما با مردم گلاویز می شود، هنگامی متوجه دودی که به چشمانش می رود خواهد شد، که دیگر نه تنها کور، که کر هم شده است. و حالا این "آیت الله" تازه به دوران رسیده ای که حتی هم صنفی هایش هم قبولش ندارند، گیج و گول و روان پریش، ادای کسانی را در می آورد که تاریخ به نابودی آنها شهادت عینی داده است!
شدت سرکوب، جنایت، خشونت، شکنجه و کشتار طی این 30 سال به مرحله ای رسیده است، که دیگر هیچ کسی نمی تواند چشم خود را بر آن ببندد. اگر دیروز بهانه برای سرکوب و کشتار، "گروهک های تروریستی" بودند، و با ترفندها و توجیهاتی چون "جنگ تحمیلی" و حفظ نظام، و سرکوب "عناصر وابسته به استکبار جهانی"! بود، امروز دیگر شرایط کاملا تغییر یافته است. امروز توده های مردم، بدون وابستگی! به جایی – به جز به سرزمین ایران – به میدان آمده اند تا بر ستمی که تا کنون بر آنها رفته است، شهادت دهند. امروز دیگر نه نیروهای رادیکال سیاسی و احزاب و سازمان های سیاسی چپ گرا و مخالف با استبداد و دیکتاتوری و "غیر خودی"، که بسیاری از نیروهای خودی و فریب خورده نیز، با گذشته خویش به جنگ برخاسته اند.
در ساختار سیاسی رژیم، و دسته بندی های درونی آن، شکاف عمیقی به وجود آمده است که بسیاری از رشته های سالیان استبداد را به پنبه تبدیل کرده است و رژیم را با بحرانی درونی، ساختاری و جدی مواجه ساخته است. بحرانی که مهار آن دیگر کار هر کسی نیست. وقتی کارگزاران سابق رژیم را به زندان می افکنند، وقتی روزنامه نگاران و روشنفکران فعال در چهارچوب قانون حاکمیت را تحمل نمی کنند، هنگامی که سرکوب گران دهه 60 را با ناسپاسی هر چه تمام مورد بی مهری قرار می دهند، هنگامی که "جانبازان جنگ تحمیلی"، سربازان گمنام (سابق) امام زمان" را بر نمی تابند، هنگامی که حتی "استوانه" دیگر "نظام"(رفسنجانی) را تحقیر می کنند، هنگامی که ... اینها همه نویدبخش مرگ حتمی رژیمی است که سه دهه با کشتار، خشونت، سرکوب، ظلم، بی عدالتی و جباریت به حیات خویش ادامه داده است!
آری، آنها امروز با مردم رو به رو شده اند. با کشتار مردم، دستان آلوده خود را آلوده تر ساخته اند. آنها به جنگ با کسانی برخاسته اند که روزی روزگاری، جسد زنده خمینی را بر دستان خویش به سوی بهشت زهرا می کشاندند، تا او در آنجا، نه تنها رضا خان میرپنج - بعدها ملقب به پهلوی – و پسرش محمدرضا را، بلکه یک نسل را به زیر پرسش بکشد که آنها برای نسل خودشان حق داشته اند که تعیین تکلیف کنند و تصمیم بگیرند و نه برای دیگر نسل ها! و البته این تنها کلام منطقی یی بود که ما در سراسر عمر از آن "پیر ایمان سوز" و البته ایران سوز، شنیدیم! و امروز، آیا سید علی خامنه ای این جمله پیر راحلش را به یاد می آورد؟ هر چند که خود گوینده این جمله نیز، آن را در اوج هیجانات و اقتدار طلبی ها و بر جای سلاطین و شاهان نشستن، به سادگی آب خوردن، فراموش کرد؟!
با این همه و با این حال، باید به سید علی گفت که با کبریت و آتش بازی کردن، نه تنها کار بچه ها که کار بزرگ ترها هم نیست! به ویژه اینکه در بد جایی قرار گرفته باشند. پس، عقل به ما حکم می کند که ... با آتش بازی نکنیم! اما، گویا با آتش بازی کردن، با همه اتفاقات مهیب ناشی از آن، هیچ بچه ای را به سر عقل نیاورده است! و دیکتاتورها که البته هیچگاه از آن همه تجارب درسی نمی آموزند. چرا که مست و مغرور ... تا زمانی که سرشان به سنگ (البته سنگ لحد) نخورد، متوجه هیچ چیز نخواهند شد!
داشتم می گفتم که اینها دیگر "گروهکی" نیستند. اینها مردمند. ... نه، اینها اقیانوسند...، توفانند... زلزله دریایی اند. با اینها نمی توان شوخی کرد. پایشان را در بد زمینی گذاشته اند. اینجا مرداب است و باتلاق و ...!
جلوی این سیلاب را نمی توان گرفت. تازه اینها با سیل هم مواجه نیستند. با طغیان سیل و سیلاب رو به رو اند. چه خواهند کرد، با این موجی که هر از چند دهه ای ساحل را به هم می پیچد؟

الیس الصبح بقریب؟
آیا صبح نزدیک نشده است؟
و البته آنها که هیچگاه بیدار نبوده اند، نمی توانند درک کنند که جهان را آب برده است و آنها را خواب؟ کدام انسان صاحب عقل و هوش را دیده اید که بر روی خواهران و برادران و خانواده و همشهریان خویش تیغ بکشد؟ مگر به وسوسه شیطان و سایه گان خدا بر زمین؟
اما، همانطور که در آغاز گفتم، اینها مردم اند. و با مردم، هرگز نمی توان شوخی کرد. آن هم از این نوعش!
"نه، این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست"!
(شاملو)

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

خدا لعنتت کند علی فیاض .
ما فکر می کردیم شما یک انسان وارسته هستید بلکه الان پی بردیم که تو یک جانی هستی که از مجاهدین حمایت می کنی.
یک کردوانی .

۱۱:۱۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی