۱۳۸۳/۰۱/۳۱

۱۳۸۳/۰۱/۲۴

زنده یاد مجید یوسفی بختیاری، شاعری از نسل دلسوخته گان سال های استبداد شاهی و شیخی، چند سال پیش در اوج ناباوری، همرزمان و دوستان خویش را برای همیشه ترک کرد. او که از میهنش تنها دلی سوخته و تنی رنج کشیده از زندان های شاه و شیخ را با خود همراه داشت، در زمستانی سرد، بدون این که به دیدار دوباره میهنی که همه عشقش بود، موفق شود، در گوتنبرگ سوئد جهان پر از درد و رنج ما را ترک گفت و در حسرت دیدار میهن، به ابدیت پیوست. شعر زیر که زبان حال همه عاشقان ایران است و او در آن عشق و علاقه خویش به سرزمین اهورایی-علوی خود را با تمامی توانایی های ادبی اش به تصویر می کشد، بهانه یادی از این شاعر افتاده و بی ادعا، اما صمیمی است. یادش گرامی باد!


دارم سری سپرده به سودای ميهنم

گنجينه ای ز عشق و شور و ز رؤيای ميهنم

فرياد می زنم ز سينه آتش گرفته ام

در گريه ها و هق هق و هوهای ميهنم

با دستهای زخمی و پای پر آبله

خيزان ، فتان دوم همه تا پای ميهنم

جان من و هزار چو من بی بهاتر است

از ذره ای ز خاک پاک و مصفای ميهنم

دل مرغ عاشقی است که پر می زند مدام

در انتظار ديدن رخ زيبای ميهنم

حلقوم من پر است ز آواز عاشقی

در شور و شوق باغ دل آرای ميهنم

صد بوسه می زند لب دلدادگان عشق

بر نازک به خون نشسته لبهای ميهنم

هرگز نمی رود زخاطر من يادگار دوست

در لحظه وداع خاک فريبای ميهنم

درچشم من هزار نقش فروزنده زنده است

از روشنای صبح و جلوه شبهای ميهنم

خواهد رسد بهار پر از گرمی و نشاط

آرد بسر غم سياهی و سرمای ميهنم

خواهد رسد به گوش غزل های شادمان

از مرغکان ناز و عاشق صحرای ميهنم

آيد بهار و دشت پر از رنگ و بو شود

از سوسن و بنفشه و شهلای ميهنم

اين دور هجر می گذرد، وصل می رسد

صد بوسه می زنم به پيکر رعنای ميهنم


۱۳۸۳/۰۱/۱۳

حق و حقوق نسل ها!
امروز دوازدهم فروردین، سالگرد تاسیس رژیم به اصطلاح جمهوری به اصطلاح اسلامی است! تقریبا حدود بیست و پنج سال پیش، مردم میهن ما، پس از سرنگون کردن استبداد شاهی، با رفتن به پای صندوق های رای، به این رژیم رای دادند! در بیست و پنج سال پیش، نسل جوانی که آن روزها بیشتر تاب و توان انقلاب و شرکت در مراسم و راهپیمایی ها را بر شانه های مقاوم، اما آبدیده نشده خویش حمل می نمود، اینک به نسلی میانه و میانسال تبدیل شده است. 15 ساله های آن روزها، اینک چهل ساله اند. و 18 ساله ها، اینک چهل و دو سه ساله. و بسیاری از آنان پشیمان از آنچه که بر آنها رفت و می رود. بخش عظیمی از آنها از بیشتر اتفاقات آن روزها منزجرند. بخشی دیگر، که کم هم نیستند، نه از آن روزها منزجرند و نه آن را تقبیح می کنند، و البته نه این را نیز تایید. بخش اندکی نیز، که با شرکت فعال در رژیم جدید به نان و نامی رسیده اند، در اوج رضایت به سر می برند. واقعیت اما این است که چه آنها که غمگینند و چه آنها که شادمانند و چه آنها که نه از آن روزها پشیمانند و نه از این روزها شادمان، یک واقعیت علمی را نه می توانند و نه باید فراموش کنند؛ و آن اینکه فروپاشی آن رژیم، تقدیر تاریخی آن بود. به همانگونه که فروپاشی محتوم این رژیم تقدیر تاریخی اش خواهد بود. تنها رژیم ها و دولت هایی که با ابزارهای دموکراتیک بر سر کارند، تقدیر تاریخی شان با ابزارهای منطقی، مرحله یی، مسالمت امیز و مردم پسند رقم خواهد خورد.
و این رژیم نیز، از این قاعده ها مستثنی نیست. حتی اگر روزی با رای 98 درصد ملت بر سر کار آمده باشد. همه می دانند که آن روزها روزهای جشن و پایکوبی و شادمانی بود. روزهای پیروزی خلق بر خصم. روزهای پیروزی کسانی که در جستجوی آزادی سر به فلک ساییده بودند تا سرزمین آریایی - علوی خویش را از اهریمنان تاجدار باز ستانند. تا خود تصمیم بگیرند که چگونه زیست کنند. اما از آن جایی که همان استبداد مدعی تمدن بزرگ! همه روزنه های آگاهی بخش و روشنی بخش را بر آنان بسته بود، لاجرم از چاله در نیامده به چاه افتادند! اما ...
بنیانگزار این به اصطلاح جمهوری جهنمی، روز بازگشت خود از تبعید، تا آنجا که در توانش بود، سعی کرد منطقی سخن بگوید. او هر چند که مانند همیشه حرف های بی ربط بسیار گفت، اما در لا به لای حرف های خویش، جملاتی چند نیز بر پایه منطق بر زبان جاری ساخت. جملاتی که بدون شک اولین و آخرین بیان جملات خردمندانه! و استثنایی او بودند!
او در بهشت زهرا با قاطعیت از حق و حقوق ملت سخن گفت و این که سرنوشت هر ملتی به دست خودش است:
"حالا فرض کنیم که همه ملت در آن زمان رای دادند که یک نفر سلطان باشد. بسیار خوب. اینها از بابت اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان بودند، برای خودشان قابل قبول است. اما به چه حقی ملت پنجاه سال پیش سرنوشت ملت بعد را معین می کند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است."!*
بسیاری از جامعه شناسان تغییر نسل را چیزی بین 15 تا 25 سال ارزیابی می کنند. اگر چنین موردی را بپذیریم، از سال 57 تا کنون ما با یک تغییر کامل نسلی - و به تعبیر روح الله خمینی ملی! - مواجه شده ییم. و اتفاقا این نسل به اشکال گوناگون حق تعیین سرنوشت خویش را فریاد کشیده است. و البته این در شرایطی می تواند، حقی طبیعی، معقول و منطقی به شمار آید که نسل رای داده به این رژیم از رای خویش پشیمان نشده باشد! و این در حالی است که می دانیم همان نسل در سال های آغازین حاکمیت این سمبل های تزویر و ریا، چگونه با گوشت و پوست و استخوان خویش، به آنان نه گفت. کشتاری که عاملان این رژیم در دهه 60 از همان نسل به راه انداختند، خود گواه روشنی بر این است که همان نسل نیز چنین هیولایی را بر نمی تافت.
حال با توجه به سخنان خود بنیانگزار رژیم جنایت و خشونت، و اینکه اگر ما بپذیریم که بحث تغییر نسل و حق تعیین سرنوشت هر نسل به دست خود، بحثی ضروری و لازم برای کسب آزادی و اختیار باشد، لاجرم به این نتیجه خواهیم رسید که برقراری یک رفراندوم دموکراتیک، آزاد و شفاف با نظارت مجامع معتبر بین المللی، کمترین خواست نسلی است که هیچ نقشی در روی کار آمدن چنین هیولایی نداشته است.
--------------
* سخنان خمینی در بهشت زهرا. رجوع شود به روزنامه اطلاعات، شنبه 14 بهمن ماه 1357، ص 3. ضمنا لازم می دانم فارسی خمینی را اصلاح کنم. منظور او از ملت، نسل است! و گرنه در یک کشور مشخص، ملت که تغییر نمی کند! این نسل ها هستند که تغییر می یابند!!