۱۳۸۳/۱۱/۰۶

ما و پالتاک، و این "ادمین"های دموکرات!
- تفاوت "ما" با "آنها"!


چند روز پیش یکی از دوستان، در پی تماسی اینترنتی، مرا به یکی از اتاق های "سیاسی" پالتاک دعوت کرد. و اینکه بیا که در این اتاق یکی از رادیکال ترین، دموکرات ترین و سازش ناپذیرترین جلسات سیاسی را اداره می کنند. هم ضد رژیم است، هم ضد رفراندوم است، و هم تریبون را در اختیار همه کسانی قرار می دهد که خواهان سرنگونی هستند و هم اینکه ...
خلاصه اصرار این دوست کار خود را کرد و من برای آموختن هر چه بیشتر مفاهیم والایی چون دموکراسی، نفی حکومت آخوندی، افشای شیوه های سازشکارانه مبارزه با رژیم و ...، با اینکه مدتی بود که به اتاق های پالتاک سر نزده بودم، به آن اتاق وارد شدم. انگیزه دیگر رفتن من به آن اتاق این بود که گویا افرادی که در آن اتاق حضور به هم می رسانند، کسانی هستند که خود دارای سابقه مبارزه هستند، از مقاومت عادلانه مردم ایران حمایت به عمل می آورند، با ارزش های ارتجاعی و سنتی به طور جدی مخالفت می ورزند و نافی ارزش هایی هستند که پاسداران سنت و ارتجاع بیانگر آنها هستند. و این یعنی اینکه در جبهه سرنگونی طلبان و مخالفان تمامیت رژیم، ملاک ها و ارزش هایی جهت دهی می کنند، که بنیادن با ارزش ها و معیارهای سلطنت طلبان، بنیادگرایان، اصلاح طلبان حکومتی، راست گرایان، سرمایه سالاران و ... متفاوت می باشد. و من با چنین پیشینه و زمینه ای با ذوق و شوقی همدلانه، به آن اتاق مزین به سلاح دموکراسی، براندازی و سرنگونی – که اتفاقا گردانندگان آن هم جز در خدمت سرنگونی طلبان آزادی خواه نبودند – وارد شدم.
البته من سابقه شرکت در این نوع جلسات را داشته ام؛ هم به عنوان سخنران و هم شنونده. و همه جور آدم را هم در این جلسات "نامریی" ملاقات کرده ام. از لمپن های حرفه ای گرفته تا مزدوران رژیم و حتی فالانژهای سلطنت طلب. و حتی پیش آمده است که با نام مستعار در جلسات متفاوتی شرکت کرده ام تا ببینم که در و بر احوال "ما" چه می گذرد. اما این دومین بار بود که با ادمین هایی اینچنین "استثنایی" مواجه می شدم. بار اول در یکی از اتاق های سلطنت طلبان، که آن ادمین خوشنام، نخست با پرخاش سخنان مخالفان دگراندیش را قطع می کرد و سپس در صورت تکرار انتقادات به صورت نوشته، آن منتقد دگراندیش را از اتاق دموکراتیک خود، "دیپورت" می کرد! و این هم دومین باری بود که شاهد برخوردهایی اینچنینی! – که شرح آن را ذیلن خواهید خواند – بودم.
دیدن رفتارهایی از این دست، آن هم از سوی کسانی که مدعی دموکراسی، ترقی خواهیِ، رادیکالیسم "چپ" و مخالف انحصارطلبی و استبداد هستند، برای من هیچگاه قابل قبول نبوده و به هیچ شکلی توجیه پذیر نیست.
اگر ما به راستی ادعای مخالفت با انحصارطلبی و مبارزه با تمامیت خواهی را داریم، پیش از هر چبز، لازم است در خود به تمرین تحمل مخالف و پذیرش حق انتقاد از سوی دیگران را بپردازیم تا در عمل نیز بتوانیم ارزش هایی چون دموکراسی، تسامح و تساهل، آزادگی و آزادی خواهی را به رخ دیگران بکشیم؛ و الا به صرف تمایل داشتن یا وانمود کردن به گرایش و شیفتگی به این نوع تمایلات، ره به جایی نخواهیم برد. صدها سال است که به نام "قانون"، حاکمیت ملت و نظم عمومی، به قول شاعر "سرها بریده بینی [دیدیم] بی جرم و بی جنایت"! ما دیگر به نام آزادی و دموکراسی چنین نکنیم.
در این اتاقی که اتفاقا همه مشتریانش را طرفداران سرنگونی تشکیل می دادند و از این بابت هیچ مویی هم لای درزش نمی رفت، پس از چند دقیقه چنان هنگامه ای در گرفت که چشمتان روز بد نبیند! گردانندگان این اتاق که با نام های مستعار "سیروس" و "بنیامین" جلسه را اداره می کردند، از شنیدن چند انتقاد، به ناگهان چنان از کوره در رفتند که یکی از همان "سرنگونی" طلبان به ناچار خود فرار را بر قرار ترجیح داد و فرد دیگری که به نظر می آمد قبل از شروع به صحبت، دست هایش را با قرار دادن بر یکی از کتب "مقدسه"! سوگند یاد می کند که جزو "اصلاح طلبان" و استحاله چیان نیست و با رفراندوم هم مخالف مخالف است و راهی هم به جز سرنگونی نمی شناسد، و از همان آغاز حکومت آخوندی، با خمینی و رژیمش مخالف بوده است، پس از بحث و جدل با "صاحبان" اتاق، نخست سخنانش را قطع کردند و سپس از آن اتاق اخراجش کردند!
موضوع از این قرار بود که پس از اتمام سخنان منتقد اولی، و پس از پرخاش های گردانندگان، ایشان از آن اتاق بیرون رفت. در پی خروج ایشان یکی از همان ادمین های محترم در حالی که بسیار عصبی به نظر می آمد با گفتن کلماتی چون؛ "به جهنم که رفت"، "خوب شد که رفت" و ... و مقایسه وی با رژیم آخوندها، با حالتی نامتعادل میکروفن را به ادمین بعدی واگذاشت تا او هم نشان دهد که دست کمی از همکارش ندارد.
و اما منتقد دومی که به نظر می آمد او هم دست کمی از من ندارد و از این نوع برخوردها شاکی شده است، "پس از مقدماتی در نفی رفراندوم، و اینکه در عین حال نمی توان به همه ی کسانی که آن بیانیه را امضا کرده اند، توهین کرد و آنها را در خدمت رژیم دانست، و به کسانی چون دکتر محمد ملکی و ناصر زرافشان که دارای سوابقی هستند و اینکه ملکی خود از قربانیان رژیم است و در دهه 60 شکنجه های بسیاری را متحمل شده است، و ...اشاره کرد، و سپس اعتراضی از موضع دوستانه به نحوه برخورد "ادمین" ها با منتقد قبلی، و اینکه این وظیفه خود شماست که در وهله نخست، متانت و وقار جلسه را رعایت کنید. این شمایید که با نحوه هدایت جلسه، می توانید با آرامش هر چه بیشتر، اهداف خویش را بهتر به اجرا درآورید، و اینکه صبوری و متانت شما می تواند معرف ارزش هایی باشد که شما مدعی آن هستید. و اینکه در این اتاق نیز، مثل اتاق های دیگر، ممکن است صدها نفر بیایند و حتی به شما توهین هم بکنند، اما شما باید ظرفیت خویش را با تحمل و شکیبایی نشان دهید."و ...
که چشمتان روز بد نیند! دیری نپایید که سخنان وی قطع شد و ادمین عزیز به شدت آشفته و هیجان زده، به او تاخت که؛ آی بت تراشی نکن، محمد ملکی هر چه بوده بوده ... خیلی ها شکنجه دیده اند و اینکه در همان سال هایی که او در زیر شکنجه به سر می برده هر روز بسیاری اززندانیان را اعدام می کردند و اینکه می خوای بدونی معنی ملکی چیه؟ ملکی یعنی کلکی! و ... اینکه در ایران هیچ مخالفی وجود ندارد! هر که برای رژیم خطر داشته باشد، امانش نمی دهند و نمی گذارند حرف بزند و ... !
و بعد هم که دوباره به آن منتقد "اجازه" ادامه سخنانش را دادند و او در تشریح مواضع خود سخنانی بر زبان جاری کرد، تحمل نشد و میکروفن را از دستش گرفتند و او آخرین وسیله دفاع را نوشتن چند جمله دانست که پس از این جمله معترضه که؛ " خوب است که شما مسئول یک اتاق پالتاکی هستید، و گر نه اگر به جای سیدعلی گدا نشسته بودید دیگر با منتقدین خود چه می کردید؟"، ناگهان از اتاق بیرونش انداختند تا شاید بعد از 24 ساعت با توبه و عذرخواهی و ابراز ندامت، دوباره به دامان امت مدعی سرنگونی خواه پذیرفته شود! که البته من از بقیه ماجرا بی اطلاعم. چون من هم پس از خارج شدن از این اتاق، راستش جرأت رفتن دوباره ی به آن را نیافتم؛ چون می ترسیدم همین سخنان را بر زبان جاری کنم و بعد مرا نیز از اتاقشان بیرون کنند و بعد هم هر چه خواستند پشت سرم بگویند و من هم نتوانم کوچک ترین دفاعی از خودم به عمل آورم.
و بعد هم در حیرت از این رفتار ناشایست دوستان رادیکال، با اندوهی غیر قابل توصیف به یاد آن "گل سرخی" افتادم که در اوج شارلاتانیسم حاکم، مشتعل از عشقی بی کران ، افسوس خود را در مطلع شعر سرخش اینچنین به فریاد نشست که؛
" ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
ای سرزمین من..."
که باز هم صدای آن منتقد اخراج شده در گوشم پیچید که؛ "شما با این منطق کودکانه تان معتقدید که هر کس در ایران نفس می کشد و مثل "شما" سخن نمی گوید، پس موافق اینهاست، و گرنه نباید نفس بکشد!"
* * *
استدلال های این آقایان!
استدلال های این آقایان نیز بسیار شنیدنی است! و قابل توجه! و صد البته نتیجه گیری از حرف هایشان قابل توجه تر!
اگر کسی زیر شکنجه های رژیم جان نداد و یا به هر دلیلی اعدامش نکردند، مشکوک است و غیر قابل اعتماد. در نتیجه برای این که خیال خود را راحت کنیم، و به هیچ مشکل تحلیلی بر نخوریم، به تیرباران شدگان و "شهدا" رجوع کیم که هر چه بودند، امروز دیگر نیستند تا با تحلیل هایشان – که شاید متفاوت از تحلیل های ما باشد - ما را به زحمت بیفکنند. و این یعنی اینکه زنده ماندگان و بازماندگان شکنجه ها و زندان های دهه 60! در کشوری که – البته روزی روزگاری - تنها با "شهید" شدن می شد "ارزش و اعتبار" کسب کرد، زنده ماندن خود جرمی است نا بخشودنی! و ای کاش ملکی ها را هم اعدام کرده بودند تا امروز برای "بت تراشی" از وی، به قول قدیمی ها، دلیل "محکمه پسندی" می داشتیم! و البته در این میانه برای تشریح و اثبات شکنجه های برون و درون زندان های رژیم نیز نیازی به شاهدان زنده نداشتیم! و این باز هم به نوبه خود بدین معنی است که ما اصل را بر مرگ گذاشته ایم. یعنی اینکه هر کس توسط این رژیم سراپا جنایت شهید شده است، خدمت کرده است و هر کس جان به در برده است خیانت. و البته اینکه ما خود در این میانه "چه" و "که" هستیم، بماند. و این یعنی اینکه حسین روحانی و قاسم عابدینی و ... که علیرغم توبه ها و همکاری ها اعدام شدند، چون زنده نماندند، خادمند و مردان میانسال و پا به سن گذاشته ای همچون ملکی که باید بر خانواده خود چشم می پوشیدند و مقاومت می کردند، خائن! و همه اینها یعنی هنوز هم تقدیس مرگ و نکوهش زندگی! یعنی اینکه فقط از رفتگان بت بسازید، اما تجلیل از زندگان هرگز. تجلیلشان را بگذارید برای بعد از مرگشان. و البته آن هم نه برای همه. برخی از زندگان همیشه باید مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرند، حتی اگر در بسیاری از موارد اشتباه کرده باشند.
استدلال دیگر این "بزرگان" این است که در جامعه ایران هر کس مخالف باشد، جایش در زندان است؛ یعنی اینکه هیچ مخالف جدی در بیرون از زندان وجود ندارد. و این خود بدین مفهوم است که رژیم فقط تعدادی مخالف داشته است و آنها هم که در زندان به سر می برند. به تعبیری دیگر همه ی حرف های اپوزیسیون که اکثریت مطلق توده های مردم مخالف تمامیت رژیم می باشند، از بیخ و بن دروغ است! و اینکه اکر کسی در زندان به سر نبرد، حتما مخالف جدی رژیم نیست. چرا که مثل "ما" هم که حرف نمی زند! مثل "ما" هم شهامت و جسارت به خرج نمی دهد! می بینید که با چنین استدلال های سخیفانه، نه تنها با رژیم هم موضع می شویم، که ساده لوحانه انتظار داریم که رژیم حداقل 50 میلیون زندانی سیاسی داشته باشد! گویا زندان بزرگ ایران برای آنها کافی نیست، و حالا این دوستان برای اینکه به حسن نیت مردم ایران در مخالفت با رژیم پی ببرند، حتما باید زندان در زندان ایجاد شود! به تعبیری دیگر، ما خارجه نشینان - با هر پیشینه ای – که در اوج امنیت و آسایش به سر می بریم، انتظار داریم آنهایی که مثل ما توفیق خروج از کشور و حفظ جان خویش را نیافتند و موفق نشدند خود را از زیر تهاجمات پیاپی و بی رحمانه رژیم به در برند، اگر مثل ما بی پرده سخن نگویند، همه از دم خائن هستند و مشکوک و اهل دوز و کلک!
و حالا من مانده ام که تفاوت "ما" با "آنها" چیست؟ و اگر این برخوردها از سوی نیروهای "اپوزیسیون" است، تفاوتش با برخوردهای "پوزیسیون" در چیست؟ و ما چگونه می خواهیم تفاوت خود را با آنها نشان دهیم؟ آن ادمین عزیز فرمود که برای ما "گردن کلفتی" می کنند! و این گردن کلفتی به زعم من، به جز چند انتقاد دوستانه هیچ نبود. و این اصطلاح "شعبان بی مخی" را من با صدای سیدعلی منقل هم شنیده ام، فقط می خواهم بدانم، تفاوت "ما" با "آنها" در چیست؟

۱۳۸۳/۱۰/۲۷