دارم سری سپرده به سودای ميهنم
گنجينه ای ز عشق و شور و ز رؤيای ميهنم
فرياد می زنم ز سينه آتش گرفته ام
در گريه ها و هق هق و هوهای ميهنم
با دستهای زخمی و پای پر آبله
خيزان ، فتان دوم همه تا پای ميهنم
جان من و هزار چو من بی بهاتر است
از ذره ای ز خاک پاک و مصفای ميهنم
دل مرغ عاشقی است که پر می زند مدام
در انتظار ديدن رخ زيبای ميهنم
حلقوم من پر است ز آواز عاشقی
در شور و شوق باغ دل آرای ميهنم
صد بوسه می زند لب دلدادگان عشق
بر نازک به خون نشسته لبهای ميهنم
هرگز نمی رود زخاطر من يادگار دوست
در لحظه وداع خاک فريبای ميهنم
درچشم من هزار نقش فروزنده زنده است
از روشنای صبح و جلوه شبهای ميهنم
خواهد رسد بهار پر از گرمی و نشاط
آرد بسر غم سياهی و سرمای ميهنم
خواهد رسد به گوش غزل های شادمان
از مرغکان ناز و عاشق صحرای ميهنم
آيد بهار و دشت پر از رنگ و بو شود
از سوسن و بنفشه و شهلای ميهنم
اين دور هجر می گذرد، وصل می رسد
صد بوسه می زنم به پيکر رعنای ميهنم
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی