دو شعر بهاری از حسن گلبانگ خراسانی. تقدیم می شود به همه ی آنانی که "باز آمد(ند)م چون عید نو تا قفل زندان بشکن(ند)م"!
* * *
مَقدمِ عيــد
عيد آمد و دوران ملالت به سر آمــــد
صد شکر که شادی به سلا مت ز در آمـد
آن آرزوی دوره ی شيرين جـــــوانی
در چهره ی نوروز کنون جلوه گر آمــد
آن نقش فريبنده که دل منتظــــرش بود
از پرده ی پنهان طبيعت به در آمــــد
خوش باش که از دولت فرخنــده ی نوروز
تيغ ستم سردی دی بی اثر آمــــــد
صد شکر که از تابش خورشيد بهـــاران
بر خيمه ی سرمای زمستان شرر آمـــد
شد زاغ سيه در به در از باغ و هم اکنـون
بر شاخه ی گل، بلبلِ شيرين خبر آمـــد
آن مرغ سفر کرده ز بيداد زمستــــان
با گردش ايّام، کنون از سفر آمـــــد
لبخند زند غنچه به سوی چمن امـــروز
تا بلبلِ بيدل به بَرَش نغمه گر آمـــــد
”گلبانگ“ در اين موسم فرخنده ی نوروز
در بارگه گل همه با شور و شر آمــــد
سيّد حسن گلبانگ خراسانی
نوروز ۱۳۷۲، هلنـــد
* * *
مَقدمِ بهـــار
عيد آمد و خورشيد بهاران به در آمــــد
وان دوره ی افسردگی آخر به سر آمــد
خواهم چو پرستو پر و بالی بگشـــــايم
زانرو که بهاران شد و گاه سفر آمـــد
افسوس که ديگر به سرم شور و شـری نيست
تا تيرستم يکسره بر بال و پر آمــــد
هر چند بهارست و نشايد که ز غــم گفت
ليکن چه توان کرد که غم بی خبر آمــد
رفتند ز کف جمله جوانان وطـــــن،آه!
زين آتش سوزنده که بر خشک و تر آمـد
بنگر به شقايق که به دامان گلســـــتان
با ياد شهيدان همه خونين جگر آمــــد
هر چند رخ لاله زند خنده به صحــــرا
خود داغ عزيزان به دلش کارگر آمـــد
نرگس که سرشتش همه گلخنده ی عشق است
اشکش به رخ از ظلم شب بی سحر آمـد
گلگون شده دامان من از ديده ی خونيــن
زاين تير که از جور فلک بر جگر آمــد
هر نکته بگفتيم ازين آتش پنهــــــان
شرحی است مطوّل که در اين مختصر آمـد
بر سينه ی ”گلبانگ“ بُوَد داغ عـــزيزان
زاين رو به گلستان همه با چشم تر آمــد
سّيد حسن گلبانگ خراسانی
نوروز ۱۳۷۳ هلنــــد
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی