در عرض 1400 سال اخیر مردم ایران اگر رسما مسلمان نبوده اند، اسما بوده اند، و نتیجتا بخشی از سنت حاکم بر جامعه بخاطر نفوذ اسلام (دین) و دستورات فقهی (شرع) شکل گرفته است. امروزه می بینیم که جوانان تا حدود چشمگیری هم به سنتها و هم به احکام شرع بی توجه شده و در برابر آنها قدعلم کرده اند. روابط فورموله شدهء بین دختر و پسر، حجاب و پوشش، و حقوق غیر برابر بین زن و مرد، که توسط پدران و مادران و نسلهای گذشته آزموده و محترم شمرده می شد، دیگر خریداری ندارد. از سوی دیگر نسل جوان علائمی که نشاندهندهء جایگزین شدن ایدئولوژی متافیزیک با ماتریالیستی باشد را هم بروز نمی دهند. آیا عدم گرایش علنی به اندیشهء غیر دینی تنها بخاطر جو اختناق حاکم و نبود امکان برای بروز خواست است؟ آیا جامعه دچار دگردیسی ایدئولوژیکی شده و پس از گذار از فاز حاضر به باورمندی و سنت های پیشین باز خواهد گشت؟ و یا اینکه سلطهء ایدئولوژی بر نسل جوان رو به افول است و نسل کنونی در حال گذار به دوران خودباوری است، دورانی که ایدئولوژی و نظامهای ایدئولوژیک آنگونه که برای نسلهای پیشین محبوبیت داشت، دیگر متقاضی ندارد؟در اینجا می خواهیم مجزا از دیگر پارامترهای نافذ و تأثیرگذار بر جامعه، و فقط با بررسی تأثیر ایدئولوژی بر جامعه به مقولهء بحران حاضر در جامعه بپردازیم.
علی فیاض: همانطور که اشاره شد، بر خلاف نظر مطرح شده در اینجا، در غرب ایدئولوژی زدایی به مفهوم نفی هر گونه ایدئولوژی نیست. مفهوم و معنای ایدئولوژی نیز یک دست و یکسان به کار گرفته نمی شود. ما در بسیاری از مباحثات و مجادلات سیاسی در گفتارها و نوشتارهای اندیشمندان و سیاستمداران غربی می شنویم و می خوانیم که از ایدئولوژی لیبرالیستی، یا ایدئولوژی محافظه کار، و یا ایدئولوژی مارکسیستی، چپ، سوسیالیستی، دموکرات مسیحی و ... یاد می شود. چه نئولیبرال ها چه نئوکنسرواتیوها که در ظاهر "ایدئولوژی" و ایدئولوژی گرایی را رد می کنند، خود دارای برنامه های مشخص ایدئولوژیک هستند و برای ساختارهای سیاسی و حتی فرهنگی، برنامه و هدف دارند، اما برای فریب افکار عمومی و تضعیف ایدئولوژی های رادیکال و متمایل به چپ چنین وانمود می کنند که ایدئولوژی ها نقشی تخریبی بر عهده دارند!
اما آنچه که تمامی این ایدئولوژی ها را از یکدیگر متمایز می سازد، "حداقلی" و یا "حداکثری" بودن آنهاست. بسیاری از اسطوره های تاریخی، آرمان خواه و ایدئولوژی گرا بوده اند و بر خلاف آنچه که در قلمرو "عملکردهای حکومتی" مشاهده شده است، بودن و زیستن خویش را نیز فدای آرمان های خود نموده اند. آنها نه تنها چیزی را بر جامعه تحمیل نکرده اند، که درست بر عکس آن همه هستی خویش را به جامعه، تاریخ، و روند رو به رشد و توسعه طلبانه تقدیم نموده اند. بسیاری از دست آوردهای کنونی بشر، بی هیچ شک و شبهه ای، نتیجه آرمانخواهی و آرمان گرایی انسان هایی بوده است، که به روند رو به رشد و تکاملی تاریخ یاری رسانده اند. بگذارید در همین رابطه مثالی بزنیم؛ تقلیل ساعات کار کارگران، برجسته نمودن شیوه های استثماری موجود، نفی انواع و اقسام برده داری و بردگی، مساوی بودن در برابر قانون، آزادی ابراز نظر نسبت به سیستم های سیاسی، محدود کردن قدرت حاکمان، ایجاد قوانین مدون و ... همه و همه، در آغاز "آرمان" و "آرزو" به شمار می رفته اند. همه ی این مفاهیم را آرمان خواهان و باورمندان به عقاید و ایدئولوژی های گوناگون به خواست های واقعی و عینی جوامع تبدیل نموده اند.
اما در این هم نباید تردید کرد که تجربه رژیم سفاک، جنایتکار و سرکوب گر "جمهوری اسلامی" که زیر لوای ایدئولوژی (مذهبی) رفتار کرده است و به نام آن، از هیچ جنایتی روی نگردانده است، نقش بسیار تعیین کننده ای در روی گردانی نسل کنونی از آرمان خواهی داشته است. سوء استفاده از مفاهیم اعتقادی و ایدئولوژیک و نفی تمامی آرمان های انقلاب و خواست های برحق مردم در هنگامه سرنگونی رژیم شاه، کشتار دگر اندیشان، سرکوب سازمان های "چپ"، رادیکال و سیاسی انقلابی و آزادی خواه، نوعی سرخوردگی در جامعه ایجاد کرد که تا خاتمه نیافتن این حاکمیت، همچنان تداوم خواهد یافت.
علی فیاض: واقعیت این است که ما به تدریج از رهبری های فردی با کاراکترهای کاریسماتیک در حال فاصله گرفتن می باشیم. بخشی از این چرخش به این مربوط می شود که بسیاری از این رهبران دارای کاریسما پس از به قدرت رسیدن و فاصله گرفتن از آرمان های زیبا و متعالی تبلیغ شده، به نوع دیگری از دیکتاتوری و خودمحوری تمایل پیدا کرده و آنچه را در دیگران نفی می کردند، در خود به نوعی بازسازی کردند. مورد دیگر که بسیار با اهمیت می باشد، پیدایش و ترویج بیش از پیش اندیشه شورایی در ساختارها و سیستم های دستگاه های رهبری کننده به ویژه در جهان آزاد و انعکاس و انتقال آن به جوامع استبداد زده است. "رهبر ایدئولوژیک" و "امام" نیز در چارچوب حکومت های "ایدئولوژیک" و "مذهبی" و عملکردهای آنان قابل درک و فهم هستند. رهبر ایدئولوژیک تا قبل از عملی ساختن باورهای خود، اگر به راستی توانایی تئوری پردازی داشته باشد، "ایدئولوگ" به شمار می رود و در نتیجه تنها در عرصه اندیشه و روشنفکری قابل نقد می باشد و تا اینجای کار سود و زیانی عملی به کسانی نمی رساند و می تواند بسیار با شکوه به چشم آید. اما اگر این رهبر ایدئولوژیک جامه حاکمیت پوشید و تغییر چهره داد، آنگاه خود تبدیل به مهره اصلی حاکمیتی خواهد شد که در پراکتیک اجتماعی محک خواهد خورد و آنگاه "شیطانی" بودن یا "رحمانی" بودنش مشخص خواهد و در نتیجه دیگر نه نقد که نفی یا تایید خواهد شد. درست به همان گونه که بسیاری از رهبران ایدئولوژیک دارای کاریسما، مورد قضاوت تاریخ قرار گرفتند.
در ایران، ما همواره نتایج رهبری های فردی را به چشم دیده ایم و با تمام وجود لمس کرده ایم. از "فره ایزدی" و "ظل اللهی" تا "آیت اللهی" و "ولی فقیه" بودن را تجربه کرده و در هیچکدام از این رهبران "خودخداخوانده" نور الهی و فره ایزدی مشاهده نکرده ایم. برعکس آنچه از تمامی این رهبران "خردمند" دیده ایم، نقشی از ابلیس و اهریمن بوده است. این است که مردم ایران، دیگر از هرگونه رهبر خود را "تافته جدا بافته" دانسته و نامیده دوری می جویند. چرا که در پروسه عمل اجتماعی و سیاسی آنها را درک کرده اند.
علی فیاض: در این رابطه هر دو فاکتور نقش بازی کرده اند. ماهیت نظام حاکم که به نام دین عمل می کند و دست به جنایت می زند، دین گریزی ایجاد کرده است که این دین گریزی به نوبه خود ما را به باز اندیشی و بازخوانی مذهب هدایت کرده است. رژیم حاکم بنا به ماهیت شبه ایدئولوژیک و کنترل جامعه در تمامی مناسبات فردی و اجتماعی خود، زمینه ساز واکنش هایی شده است که تا کنون کمتر در بین مردم مشاهده شده بوده است. من بر این باور نیستم که واکنش های دین گریزانه در ایران را اینترنت دامن زده است. چه بسا اگر چنین حاکمیتی به وجود نمی آمد پرسش هایی از این دست که دین به راستی چیست و فایده اش کدام است، طرح نمی شد. و مردم از باورهای "مقدس" خود، روی گردان نمی شدند. آنچه در دوران رنسانس در اروپا روی داد و مذهب را به حاشیه رساند، پیش از هر چیز برخاسته از ماهیت نظام دینی موجود بود که پاپ ها آن را اداره و اعمال می کردند و تاریخ از بازگویی جنایاتی که در آن دوران انجام شد، شرم دارد؛ همانگونه که درباره حاکمیت ملایان نیز اینچنین قضاوت خواهد کرد. بنا بر این، این ماهیت نظام های دینی - ایدئولوژیک است که جامعه را به سوی دین گریزی و دین ستیزی سوق می دهد. نمونه قرون وسطا و سپس رنسانس که به حاشیه رفتن دین، و گریز ملت های اروپایی از حاکمیت دینی و پایان دادن به نفوذ دین در قلمرو حکومت انجامید، به درستی بر نقش چنین حاکمیت هایی در ایجاد دین گریزی که خود مقدمه دین ستیزی است، تاکید می نماید. از دیگر سوی، نباید فراموش کرد که پرسش هایی از این دست که به مذهب، نقش آن، چرایی و چگونه گی پیدایش آن، و ... می پردازد، خود بستری مناسب برای رشد آگاهی خواهد بود. چون و چرا کردن در بدیهیات و تشکیک در مفاهیمی که تا پیش از آن "مقدس" شمرده می شدند، و تلاش در یافتن پاسخ هایی درخور، باعث خواهد شد تا بسیاری از دست آوردهای فرهنگی، دینی و تاریخی ما به چالش کشیده شوند. اما نقش رسانه ها و اینترنت در گسترش پرسش هایی از این دست و تلاش در یافتن پاسخ بدانها، دایره آگاهی ناشی از عملکرد حکومت هایی اینچنین را توسعه و تسریع بخشیده است.
علی فیاض: آنچه در سازمان های سیاسی چپ رخ داده است، بدون شک به بحران ایدئولوژیک مربوط می شود. نظام های ایدئولوژیک مدعی سوسیالیسم در کشورهای شوروی و بلوک شرق سابق که به اختناق و انسداد سیاسی انجامید و سپس فروپاشی تمامی آنها را در پی داشت، نه تنها به فضای یأس و نومیدی در جنبش های مستقل چپ دامن زد، بلکه باعث شد تا بیشتر احزاب، سازمان ها و روشنفکران چپ گرا، با تأمل در مبانی تئوریک خود و باز اندیشی و بازخوانی متون پیشین به تلاش در بازآفرینی تئوری های موجود بپردازند. در این راستا طبیعی است که بخشی از این نیروها رفرم را چاره ساز ندانسته و با کنار گذاشتن اهداف و عقاید پیشین گرایش های دیگری بیابند. چنین تحولی بیش از پیش به بحران های ایدئولوژیک دامن می زند و در نتیجه هم بر جو یأس و نومیدی موجود می افزاید و هم در عین حال گشاینده راهی دیگر خواهد بود. راهی که چه بسا بسیاری مایل به تجربه آن بوده اند، اما ترس، شرم و احساس ندامت نسبت به گذشته خویش و یا وفاداری نسبت به تلاش های خود در گذشته مانع از انشعاب و جدایی و برگزیدن راهی دیگر می شده است. با این حال نمی توان تأثیرات متقابل این روی دادها بر یکدیگر را نادیده گرفت. این بحران ها همچنان ادامه دارد و باز هم ادامه خواهد داشت. هر چند که این نیروها به تدریج از شوکی که بر آنها وارد شده است، خارج می شوند و به یک شرایط نسبتا متعادل نزدیک می شوند. اما فراموش نباید کرد که از روی دادهای دهه 90 میلادی تا کنون، از منظر طولی تاریخ زمان چندانی نمی گذرد و مقطعی بسیار بسیار کوتاه را در بر می گیرد. بر این اساس باید بر این نکته انگشت گذاشت که این بحران کماکان ادامه دارد، اما از شدت و حدت آن کاسته شده است. روند جریانات و حوادث فکری – سیاسی تا کنون به گونه ای پیش رفته است که رهایی از بحران را مشکل تر نموده است. فشارهای فکری و سیاسی نیروهای راستگرا در عرصه جهانی و تولید تئوری های جدید از سوی آنها و انگشت گذاشتن بر نکات ضعف "چپ" – چه در تئوری و چه در عمل – فعالیت های نیروهای چپ گرا را تا حدودی از مسیر خود منحرف می سازد. و به نوعی مانع از بازسازی فکر و تئوری های منسوب به چپ می شود. خروج از بحران تنها با بازخوانی و اصلاح متن مقدور است و البته این کاری است که بسیاری از نیروهای متفکر و اندیشمند چپ در حال پرداختن به آن می باشند. در عرصه سیاسی و سرنوشت احزاب و سازمان های سیاسی اما، تشتت که ریزش نیرو را در پی داشته است، کماکان ادامه دارد که البته بخشی از آن را باید به حساب طولانی شدن عمر رژیم، پیر شدن، و خانواده دار شدن آن نسل گذاشت.
علی فیاض: این پرسش تا حدودی بستگی دارد به این که ما چگونه به تاریخ و جامعه بنگریم. آیا منظور از جامعه، نسل دوران انقلاب است؟ نسل کنونی است؟ و یا نسل آینده؟ آیا مقطع کنونی مورد نظر ماست، و اگر چنین است این مقطع از لحاظ زمانی، به دهه ختم می شود و یا سده؟ اما اگر به طور کلی زمان مورد نظر از آغاز انقلاب تا کنون و شرایط اکنونی باشد، شاید بتوان بهتر به این پرسش پاسخ گفت.
لازم به یادآوری است که آنچه ما از آن تحت عنوان بحران [و یا بحران های] ایدئولوژیک یاد می کنیم، از اواسط دهه 80 میلادی به بعد است که آغاز می شود। گشایش نسبی فضای سیاسی در کشورهای مدعی سوسیالیسم و تغییر و تحولات موجود در جامعه شوروی و سپس فروپاشی آن، که بیشتر کشورهای اقمار آن را نیز به سرنوشت خود دچار نمود از یک سوی، و برآمدن رژیم های بنیادگرا و سرکوبگری چون جمهوری اسلامی، و مجاهدین افغان و سپس طالبان از سوی دیگر و گسترش دامنه بنیادگرایی به بسیاری از دیگر کشورهای اسلامی، این دو ایدئولوژی مدعی را تا حدود بسیاری از جاذبه تهی ساخت. آنچه تا پیش از آن جاذبه ی ایدئولوژیک اسلام انقلابی و رهای بخش به شمار می رفت که شاخص آن مجاهدین و شریعتی بودند، در پرتو جنایات رژیم به انزوا کشیده شدند و رژیم نیز تا آنجا که توانست باور و ایمان توده های مردم را به بازی گرفت، و با باورهای صادقانه و اعتقادی مردم چنان کردند که هیچ رژیم ضدمذهبی قادر به نابود ساختن باور مذهبی مردم به این گستردگی نبود. گریز از مذهب و بی باوری به آنچه تا پیش از این وحی منزل به شمار می رفت و توده های مردم چشم و گوش بسته به آن ایمان داشتند، آنان را به مرز بی باوری نزدیک ساخته و از هر نوع ایدئولوژی گریزان ساخت. عملکردهای رژیم های مدعی سوسیالیسم [و کمونیسم] نیز ایدئولوژی وابسته را به شدت با بحران و پرسش های تازه رو به رو ساخت. این گریزها، بدون اینکه ایدئولوژی و آرمان جدید و جذابی را به عنوان آلترناتیوی پاسخ گو، پیش روی داشته باشند، آنان را کاملا به فازی کشاند که در مرحله کنونی می توان از آن - همانطور که به درستی اشاره شده – به نوعی برزخ اعتقادی نامید.
اما از دیگر سوی، هیچگاه نمی توان تاریخ و جامعه را به طور کلی بی باور ساخت. تاریخ نشان داده است که در هر مرحله و دورانی باورها و اعتقاداتی وجود داشته اند که به حرکت بشر و تاریخ آن سمت و سوی داده و در آن ایجاد جنبش و دگرگونی نموده اند. اگر مبالغه آمیز نباشد، باید گفت که آنچه که باعث شده است تا جوامع بشری شخصیت بیابند و توسعه های پایدار در آنها شکل بگیرد، همان انگیزه آرمان خواهی و اعتقادی بوده است.
بدون تردید جامعه پس از عبور از این بحران های اعتقادی، و رها شدن از فشارهای حکومتی، دیگر بار بازگشتی به اعتقادات و ایدئولوژی های خود خواهد نمود। اما بازگشتی توأم با تأمل، اندیشه، باز خوانی و تصفیه। بنا بر این با موقتی ارزیابی کردن این شرایط برزخی، هم جامعه با یک رویکرد جدید به سوی آرمان خواهی باز خواهد گشت و هم روشنفکر [انتلکتوئل]، به مثابه عنصر پیشگام و "منتقد" و در بالاترین مرحله، "ایدئولوگ"، به پردازش های اعتقادی جدیدی روی خواهد آورد و به آرمان های بشری شکل و جهت خواهد داد। بازگشت به ایدئولوژی و "ایمان"، فرآیندی است که انسان پس از هر مرحله بحرانی، دیگر بار به جستجوی آن برخاسته و آن را متناسب با نیازها و اهداف خود، صیقل و جهت داده است. بدین ترتیب با "موقتی" ارزیابی نمودن این "بحران"، می توان به بازگشت به اندیشه ها و باورهای آرمان خواهانه، امیدوار بود. اگر بر اساس آنچه که در بالا طرح شد که این بی ایمانی و ایدئولوژی گریزی نتیجه عملکردهای حاکمیت های خشن و سرکوب گر مدعی ایدئولوژیک بودن به شمار می رود، پس به این پرسش نیز که "راهکار برونرفت از این برزخ چیست؟"، می توان چنین پاسخ گفت که رهایی از این برزخ تنها با نابودی تمام عیار رژیم هایی میسر است که این باورها را تبدیل به ابزاری برای فریب، سرکوب و اعمال قدرت ساخته اند. فرو پاشی رژیم های "ایدئولوژیکی"، باورها را در معرض نقدهای سالم، روشنگرانه و جدی قرار خواهد داد. در چنین شرایطی است که با پی بردن به ناکامی یا موفقیت آنها در ایجاد حرکت و رهایی و عدالت، می توان تکلیف خود را با آنها روشن ساخت. اگر پی ببریم که "تارخ مصرف" داشته اند و اکنون آن تاریخ مصرف به پایان رسیده است، بدون شک، آرمان های دیگری – حتی تلفیقی و "التقاطی" – پا به عرصه وجود خواهند گذاشت.
علی فیاض: حرکت عمومی و گسترده توده های مردم با تکیه بر سازمان ها و احزاب پیشرو و معتقد به دموکراسی، آزادی و برابری، تنها سلاحی می تواند باشد که جامعه مملو از فقر، بی عدالتی و اختناق را از وضعیت خود رهایی بخشد. طبیعی است که چنین راه کاری زمینه های خاص خود را می طلبد که نیازمند به یک بحث مفصل و مستقل می باشد. از جمله چگونه گی نوع ارتباط با توده ها، نحوه تأثیر گذاری، جذب اعتماد و ...
تا آنجا که به رژیم جمهوری اسلامی مربوط می شود باید گفت این رژیم به هیچ روی استحاله پذیر نیست. استحاله و رفرم پذیری یک رژیم هنگامی شدنی است که بتوان قوانین مدنی و قانون اساسی آن را که منبعث از اراده ملی و "زمینی" است، دستکاری نموده و به رأی گذاشت. از آن جایی که قوانین این رژیم نه "زمینی" که "آسمانی" محسوب می شوند، از نظر حامیان آن غیر قابل تغییر می باشند چرا که قوانین الهی و دینی به شمار می روند. در نتیجه برای تغییر شرایط تنها یک راه وجود دارد و آن سرنگونی تام و تمام این رژیم می باشد. به علاوه فساد، رشوه، جنایت، دروغ، ریا، اختناق، شکنجه، زندان، اعدام، فقر، و ... چنان با تار و پود این رژیم گره خورده اند که از هم جدا ناشدنی اند. هر جای آن را اصلاح کنی، ده ها مورد دیگر خودنمایی می کنند. بازگشت به گذشته تاریخی نیز کاری احمقانه و به سمت عقب راه رفتن می باشد که هیچ عاقلی نمی تواند آن را بپذیرد. باید به آینده چشم داشت. نسل جدید راه کارهای جدید و رو به جلو می طلبد. در همین راستا نظامی دموکراتیک که با قوانین مدنی و حقوقی زمینی اداره شود و با رأی خدشه ناپذیر مردم بر سر کار آید، می تواند نیاز جامعه ما را برآورده سازد. نظامی که در آن احزاب و سازمان های سیاسی در آزادی و آرامش کامل سرنوشت خود را به آراء مردم گره بزنند، و توده های مردم مسئولیت آنها را رقم زنند.
چنین به نظر می رسد که در آینده نظام جای گزین، فاقد محتوایی ایدئولوژیک باشد. لااقل تا آنجایی که به قوانین مدنی و حقوقی ارتباط خواهد داشت. اما هر نظامی می تواند در سیاست های کلان خویش، رنگ و بویی از یک ایدئولوژی را در خود داشته باشد. برای اداره جامعه به هر حال باید برنامه داشت. این برنامه ها نیز به خودی خود به وجود نمی آیند و می بایست از الگوهای موجود پیروی کنند. الگوهای موجود هم به نوعی ریشه در ایدئولوژی و روش های شناخته شده سیاسی – اقتصادی دارند.
بولتن بحران: باسپاس از شرکت در این گفتگوی کوتاه، از شما خواهش می کنم صحبتهای خود را جمع بندی کنید.
و تا هنگامی که شرایطی عادلانه بر مناسبات بین انسان ها، چه در عرصه سیاست، چه اقتصاد، چه فرهنگ و چه حقوق حاکم نباشد، و تا هنگامی که استثمار، غارت و چپاول منافع ملی خلق ها و اقشار تهیدست، همچنان تداوم داشته باشد، بی شک انسان های آرمان خواه به مبارزات خود ادامه خواهند داد و در راستای چنین اهدافی، یا به ایدئولوژی پردازی های جدید متناسب با شرایط کنونی دست خواهند زد و یا به بازسازی و رفرم ایدئولوژی های موجود.
کپی رایت: بولتن بحران –شهریور 1386
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی