۱۳۸۷/۰۹/۱۸

قتل های زنجیره ای سیاسی؛ ده سال گذشت!

قتل های زنجیره ای سیاسی نگاهی دوباره، پس از یک دهه
ده سال از اوج گیری قتل های زنجیره ای سیاسی و افشای دست اندرکاران آن گذشت. ده سالی که تداوم آن را در اشکال دیگری همچنان شاهد هستیم। این قتل و کشتارها در واقع ادامه جنایاتی بود که از همان آغاز حاکمیت، با دستگیری، شکنجه و اعدام منتقدان و مخالفان شروع شده بود। جنایاتی که لکه ننگ دیگری بر دامن خمینی و جانشینان او و پیروانش گذاشت। بسیار ساده لوحانه می باشد، اگر بخواهیم این قتل ها را تجزیه شده و از مجموعه جنایات رژیم جدا کرده مورد ارزیابی قرار دهیم। در این سی سالی که از حیات رژیم می گذرد، دست اندرکاران و گردانندگان آن تاکنون جنایات خود را به شکل های مختلف به انجام رسانده اند। در دهه ۶۰ خورشیدی، با طوفان مقاومت مجاهدین و مبارزین که به طور مستقیم سرنگونی حاکمیت را هدف قرار داده بودند، به کشتار نسل جوان بر آمده از انقلاب دست زدند। کشتارهای خیابانی، اعدام های دسته جمعی، شکنجه های قرون وسطایی، زندان های دراز مدت و ابدی، محصول این دهه بود। فروکش نمودن مقاومت و سرکوب بی رحمانه آن و گریز رهبران و فعالان سیاسی جامعه به "جوامع آزاد"، نگاه گردانندگان حکومت سرکوب را متوجه خارج از کشور نمود و ترورهای پی در پی فعالان و رهبران سیاسی آغاز شد. رسوایی رژیم در افکار عمومی جهانی و محکومیت سران آن در دادگاه های بین المللی، آغاز اعتراضات مدنی و حتی "غیر سیاسی" و صنفی اقشار مختلف جامعه بار دیگر آنها را متوجه داخل کشور نمود. درگیری ها و جناح بندی ها و باندبازی های درونی و تقسیم قدرت نیز بر این بحران ها افزود و در نتیجه، رژیم از ادامه ترورهای سیاسی – فرهنگی خود در خارج از کشور کاست. و به جایی رسید که برای تداوم حیات خود که همراه با بحران آفرینی همراه بود، فعالیت های فرهنگی را نیز خطری جدی برای خود تلقی نمود و فعالان و فرهنگ ورزان را نیز هدف قرار داد. زنان، دانشجویان، جوانان، کارگران و محرومان و تهی دستان جامعه - که البته پیش از آن نیز- "دشمن" و خطر های بالقوه به شمار می رفتند در معرض سرکوب، نفی و حذف قرار گرفتند. در این فاز که من آن را سومین فاز می نامم، دستگیری، زندان و ترور فعالین فرهنگی – ادبی در دستور کار قرار گرفت که قتل های موسوم به زنجیره ای، شاخص آن به شمار می رود. البته در همین فاز، حذف و یا زندانی نمودن رقبای "خودی" نیزکه می توانستند در درگیری های جناحی نقش موثری بر عهده بگیرند هم افزوده شد. که احمد خمینی، سعید حجاریان، عبدالله نوری – برادرش دکتر علیرضا نوری – و حتی اکبر گنجی، عماد الدین باقی، شمس الواعظین، و ... از نمونه های مشخص و شناخته شده آن به شمار می روند. مجموعه این مراحل، در هماهنگی با یکدیگر، ماهیت این رژیم را شکل می دهند که آن عبارت است از بحران آفرینی و جنایت به هم پیوسته و پی در پی برای حفظ قدرت و تداوم حیات!
* * *
بازخوانی قتل های سیاسی موسوم به زنجیره ای
مدت کوتاهی پس از انجام آخرین قتل های افشا شده سیاسی توسط رژیم حاکم که گفته می شد بیش از هشتاد تن را شامل می شود - و البته باید بسیار بیشتر از این تعداد باشد - سردمداران رژیم به "جراحی" نظام پرداختند و با دستگیری تعدادی از احشاء و امحاء - اعضای سازمان اطلاعات خود – به تلاش برخاستند تا به نحوی "آبرومندانه"! با قربانی کردن عده ای از مجریان و آمران دست چندم این سلسله جنایت ها، به قطع کردن سرنخ هایی که به شناسایی عناصرعمده و اصلی می انجامید بپردازند। آنان اصطلاحی را مطرح کردند که طرح خود همین اصطلاح حکایت از توطئه ی گسترده ی دست اندرکاران این جنایت ها برای پنهان نگه داشتن نقش عمده و اساسی خود بود। جنایاتی که در ابعادی گسترده و با رضایت و حتی آمریت بخش رهبری کننده حاکمیت انجام شده بود। آنها به جای قتل های سیاسی زنجیره ای و یا حتی عنوان رایج شده قتل های زنجیره ای، اصطلاح "قتل های محفلی" را به کار گرفتند تا با به جا انداختن این اصطلاح، جنایات فوق را به محفلی مستقل و "خودسر" مربوط بدانند که به صورت خودسرانه اقدام به انجام این کشتارهای ضد بشری نموده است। و این همه در حالی بود که با تلاش برخی از روزنامه نگاران و اصلاح طلبان حکومتی که به هر حال به دلیل ارتباطات و پیوست خود با لایه های اصلی قدرت و در مواردی وزارت اطلاعات - کسانی چون اکبر گنجی و عماد الدین باقی، که گفته می شود منابع اطلاعاتی هر دو سعید حجاریان بوده است – سرنخ ها تا بالاترین مقامات رژیم رسید و دامن حتی رهبر و ولی سفیه نظام را نیز گرفت। سعید امامی به هر حال از کادرهای اصلی و هدایت کننده ساوامای رژیم فقها بود که پس از فلاحیان - وزیر اطلاعات وقت - نفر دوم و دومین چهره مخوف آن وزارت خانه به شمار می رفت که بدون تردید در ارتباط تنگاتنگ با کلیه سران رژیم بود. رابطه اکبر بهرمانی رفسنجانی به عنوان رییس دولت و بعدها رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، بدون شک رابطه ای عادی با وزیر اطلاعات و دست اندرکاران امنیت رژیم نبوده است. و اتفاقا این وزارت خانه حساس ترین وزارت یک دولت به شمار می رود که می بایست امنیت شهروندان، و تحرکات عناصر بیگانه را به دقت زیر نظر بگیرد و به رییس دولت گزارش دهد. و اگر به این مسئله توجه کنیم که زنده یاد دکتر کاظم سامی، نخستین چهره مشهور قربانی شده توسط این شیوه ها بود و پس از آن تا سال ۱٣۷۷ و قتل ۶ نفر در فاصله ای کوتاه مدت، زمانی طولانی برای کشف و ردیابی این جنایات در اختیار سردمداران رژیم بوده است، و آنان طی آن همه مدت، هیچ اقدامی برای پی گیری انجام ندادند، خود برای نشان دادن آگاهی و رضایت مجموعه رهبری کننده حاکمیت و سهیم و دخیل بودن آنان در این جنایات کافی می باشد. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که نام موجوداتی همچون محسنی اژه ای، اکبر رفسنجانی، علی فلاحیان، دری نجف آبادی، مصباح یزدی، روح الله حسینیان، احمد جنتی، سعید امامی و ... و تعدادی دیگر از حاکمان ریز و درشت، هنگام ارائه ی افشاگری ها – که نتیجه اش زندانی شدن برخی از عناصر فعال پیشین در ارگان های رژیم بود – به عنوان آمرین این قتل ها مطرح شدند.
فقها و آخوندهای ریز و درشت به صراحت دم از قتل و کشتار دگراندیشان می زنند!
عبدالله نوری در دادگاه خود خواسته بود که نام برخی از آمرین را افشا کند که گردانندگان دادگاه مانع شدند। البته "او پس از جلسه دادگاه صریحا گفته بود که "می خواستم بگویم که چه کسی دستور قتل پیروز دوانی را داده و از قضا او از کسانی است که در مجموعه دادگاه ویژه روحانیت هم حضور دارد।" (۱) به بیانی دیگر تمامی آمرین قتل ها، یا مطلعین و موافقین آن، همه در دستگاه های رهبری و اجرایی، به ویژه امنیتی و قضایی سر نخ اصلی شان به هدایت گران رژیم از قبیل ولی فقیه، مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قوه قضاییه و ... می رسید। در همین رابطه است که شیخ مصباح یزدی که مورد تایید و احترام بیشتر آخوندها و روحانیون، از جمله "مقام معظم رهبری" است، به صراحت هر چه تمام می گوید: "لزومی ندارد ما از غیر خودی ها به صرف اینکه پستی دارند حمایت کنیم بلکه باید همواره با آنان بجنگیم و هیچگونه رحم و مروت و رافت برای آنان نداشته باشیم" !! (۲) و البته این خشونت ایشان نسبت به پست و مقام دار ها است که "خودی" محسوب می شوند!!! وی در جایی دیگر به صراحت گفته بود: "اگر تحقق اهداف اسلامی به جز از راه خشونت امکان پذیر نباشد، این کار ضروری است"। (٣) آخوند خزعلی، یکی دیگر از نزدیکان "رهبر معظم انقلاب"!! در همین رابطه با بی شرمی هر چه تمام به سبک لمپن – قداره بندان زورگوی، "گندگاو چاله دهان" خویش را چنین به یاوه می گشاید و عربده می کشد که: "این قلم به دستان باید نابود شوند। اینها همه رفتنی هستند". (۴) وکیل حسین شریعتمداری و عضو "حقوقدان" روزنامه کیهان، فیروز اصلانی، که خود نیز از جمله دست اندرکاران این قتل ها و حامیان سینه چاک حاج آقا حسین [شریعتمدار] و حاج آقا سعید [امامی] بوده است، به صراحت به انگیزه "دینی" قاتلان چه در داخل و چه در خارج، اشاره می کند و نشان می دهد که کشتن و ترور مخالفان، چه در داخل و چه در خارج، برای آنان تئوریزه شده و با دلایل "شرعی" به سادگی امکان پذیر بوده است: "روی چهار عنصر منحرف رده پایین که کشته شده اند، بحث نیست... البته در قانون مجازات اسلامی این مطلب به صراحت ذکر شده است که اگر شخصی مهدور الدم شد و عده ای او را کشتند، کسی حق ندارد به آنها تعرض کند، مگر این که مهدورالدوم بودن مقتول را نتوانند در دادگاه اثبات کنند، اما اگر همین مهدورالدم فرار کرد و در کشور دیگری رفت و یا به جایی پناهنده شده، اگر توسط عده ای کشته شود دیگر حتی دادگاه هم حق ندارد آنها را مورد سئوال و جواب قرار دهد، بلکه کسی حق هیچ گونه تعرض و یا سرزنشی را نسبت به آنها نخواهد داشت." (۵)
قربانیان این جنایات دارای چه هویتی بودند؟
لازم است بر این نکته تاکید کنم که وقتی از قتل های زنجیره ای صحبت می کنیم، نباید این تصور را ایجاد کنیم که همه ی قربانیان این سلسله جنایات تروریستی و ضدبشری، "قهرمان ملی"! بوده اند! در لیست این قربانیان، افرادی نظیر احمد سنجری و فاطمه قائم مقامی هم وجود داشتند که نه تنها سیاسی نبودند و فعالیتی علیه رژیم نداشتند، بلکه خود به نوعی در ارتباط با وزارت اطلاعات و دار و دسته ی سعید امامی بودند(।(۶حتی مرگ احمد خمینی که خود وارث و شریک تمامی جنایات روح الله خمینی بود نیز احتمالا توسط همین باند و در همین سلسله قتل ها صورت پذیرفت، تا یکی از قربانیان رقابت های درونی رژیم به شمار رود। در همان روزهای اوج افشاگری باندها و جناح های درونی رژیم، گفته شد که آخوند نیازی در دیداری با حسن خمینی، به وی گفته است که برخی از دستگیر شدگان اعتراف کرده اند که پدر شما را نیز همین "محفل" از بین برده اند। و البته سخنان تند احمد خمینی چند ماه قبل از مرگش، می توانست تاییدی بر صحت این نکته باشد. اما علاوه بر این چند مورد و موارد کم تر شناخته شده که مربوط به درگیری ها و تضادهای درونی خود آنها بوده [و هست] و نیز قربانیان گمنام و ناشناخته دیگر که تنها در فردای فروپاشی این رژیم آشکار خواهند شد، بایسته است به طیف بندی و انگیزه خوانی قتل های فعالان سیاسی و روشنفکران و نویسندگانی پرداخت که در عرصه های مختلف فعال بودند. با یک نگاه کلی به این چهره های شناخته شده، می توان آنها را در چند طیف دسته بندی نمود. این گزینش ها نشان می دهد که رژیم در هیچ عرصه ای منتقدان خویش را به حال خود رها نکرده و تنها یک گروه و یا یک جریان خاص فکری را هدف قرار نداده است؛ - روشنفکران (نویسندگان، روزنامه نگاران و مترجمان) که خود به دو دسته تقسیم می شوند: الف . عناصر لاییک و غیر مذهبی ب . روشنفکران و فعالان فرهنگی با گرایشات مذهبی [نکته اشتراک این هر دو گروه، ظلم ستیزی و عدالت خواهی و کنجکاوی ها و دغدغه های فکری آنان بوده است.] - فعالان اقلیت های دینی - فعالان سیاسی برای اثبات هر کدام از موارد طرح شده در بالا می توان نمونه های زیر را ارائه نمود؛ روشنفکران غیر مذهبی و لاییک: احمد میرعلایی، ابراهیم زال زاده، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، سعیدی سیرجانی روشنفکران مذهبی: محمد حسین برازنده، مجید شریف، دکتر تفضلی، حمید حاجی زاده، سید خسرو بشارتی اقلیت های دینی: دکتر احمد صیاد، ماموستا محمد ربیعی، ماموستا فاروق فرساد، کشیش مهدی دیباج، کشیش میکاییلیان، دکتر عبدالعزیز بجد فعالان سیاسی: دکتر کاظم سامی، داریوش فروهر، پروانه فروهر آنچه که می تواند بیانگر انگیزه قتل این افراد باشد، در وهله نخست، "دگراندیش" بودن آنان است. همه آنها به نوعی خارج از چهارچوب معیارها، ضوابط و ملاک های رژیم می اندیشیده اند و رفتار می کرده اند. چرا که در سیستمی که همه باید "خودی" باشند و تابع دیدگاه رهبر و یکسان اندیش، دگر اندیش حق حیات ندارد. ایجاد پرسش، حتی بی خطر ترین آنها، می تواند اما و اگر های دیگری را به دنبال خود داشته باشد که در نظام های توتالیتربه هیچ روی قابل تحمل نیستند. دسته بندی فوق همچنین نشان می دهد که برای گردانندگان رژیم تفاوتی نداشته است که این افراد دگراندیش به کدام گرایش فکری تعلق داشته باشند.
انگیزه ها و چرایی این قتل ها
در این باره دیدگاه ها و نقطه نظرات متفاوتی ارائه شده است. مخالفان رژیم هر کدام بر اساس مواضع سیاسی خود نسبت به رژیم، در همان روزها تحلیل هایی در این باره منتشر نمودند که خوانندگان این سطور کمابیش آن مواضع را خوانده و یا شنیده اند. اما تحلیل ها و دیدگاه های جناح ها و دسته بندی های درونی رژیم که عامل اصلی این جنایات می باشند، تامل بر انگیز و خواندنی است! طرفداران محمد خاتمی و "جامعه مدنی" وعده داده شده وی، یکی از دلایل عمده و اصلی این قتل ها– به ویژه قتل هایی که در ماه های آبان و آذر ۱٣۷۷ صورت پذیرفت - را برای "مقابله با تحقق جامعه مدنی و آزادی های [؟!!] مصرح [؟] در قانون و شکست پروژه سیاسی خاتمی" و در نهایت "بی اعتبار کردن خاتمی" (۷) ارزیابی کردند. "مخالفان" خاتمی و "جامعه مدنی" وی، از قبیل حسین شریعتمدار، آخوند نیازی، آخوند جنتی و ... این قتل ها را توطئه های از پیش طراحی شده توسط "صهیونیسم بین الملل" و "استکبار جهانی" توسط نفوذی های خود [همان عناصر خودسر!!] برای تضعیف نظام و بی اعتبار کردن آن دانستند. بازجویی هایی که از باند سعید امامی و همچنین زن وی به عمل آمد، نشان می داد که بازجویان با همان شیوه های آموخته از حسین شریعتمدار، فلاحیان و خود سعید امامی، چگونه آنان را وادار می سازند تا از ارتباط خود با اسراییل پرده بردارند. در همین رابطه آخوند نیازی، رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح به صراحت مواضع این جناح را اینچنین مورد تاکید قرار داد: "انگیزه طراحان این قتل ها این بود که نظام را در عرصه بین المللی و داخلی با مشکل مواجه کرده و مسئولان نظام و دولت را با این گونه مسائل درگیر کنند."(٨) علی فلاحیان، وزیر اطلاعات اکبر رفسنجانی، که خود از دست اندرکاران جنایات آن سال ها بوده است، نیز به صراحت بر نقش "خارجی" ها تاکید می ورزد: "بر طبق نظر مقام معظم رهبری، این کار خارجی ها است[دایی جان ناپلئون را از یاد نبریم!] و البته بعید هم نیست که سرویس های خارجی در وزارت اطلاعات نفوذ کرده باشند... امکان اعتراف متهمان به این که قتل ها توسط خارجی ها طراحی شده زیاد است."(۹) از دیدگاه های این قداره بندان عربده کش که همواره شمشیر را از رو بسته اند و با قلدری و خشونت با دیگران مواجه شده و می شوند و هر جنایتی را، یا "قطع سر انگشتان استکبار جهانی" و یا "تحریکات صهیونیست ها و استکبار بین الملل" نامیده و می نامند که بگذریم، توجیهات خاتمی و طرفدارانش خواندنی و شنیدنی بوده (و هست) که هم ریاکارانه و فریبکارانه، و هم "متمدنانه"! ارائه می شود. این نقطه نظرات نیاز به نقد و ارزیابی جدی تری دارد تا نتوانند در پس این توجیهات، دایره جنایات و سرکوب گری های سیستماتیک و دائمی این رژیم را به مقطع کوتاهی از تاریخ و آن هم به دلیل وجود شخص شخیص ایشان و اصلاح طلبان حامی او محدود سازند. طرفداران خاتمی برای سرپوش گذاردن بر جنایات تکان دهنده دهه ۶۰ خورشیدی و وارونه جلوه دادن نقش "امام راحل"! خود در ماجرای این جنایت ها(۱۰)، تا آنجا که در توان داشتند، همه این جنایات را به دلیل حضور خاتمی و اصلاح طلبان در صحنه سیاسی ارزیابی کردند و اینکه فقط برای خراب کردن وی این جنایات صورت پذیرفته است. اینان چنان فریبکارانه از این وقایع سخن گفته و می گویند که گویی بنیانگزاران و سردمداران این رژیم از بدو تاسیس و پیدایش خود هیچ جنایتی انجام نداده و تنها در سال های "ریاست جمهوری خاتمی" برای شکست پروژه وی دست به کار شده اند. آن هم چنان که گویی خاتمی خارج ازچهارچوب حاکمیت و مناسبات آن پای به عرصه سیاست گذارده است. به همین دلیل نیز آنها درباره دهه خونین ۶۰ و کشتار دگراندیشان، اعدام های خیابانی، تجاوز به دختران و زنان زندانی و شکنجه های هولناک و... لب به سخن نمی گشایند و حتی بریده های به خارج آمده منتظر مدال لیاقت نیز، کلامی درباره آن سال ها بر زبان نمی آورند! (۱۱) در صورتی که همه می دانیم که این نوع قتل ها از سال های پیش از آمدن خاتمی و شرکا، در دوره رهبری خمینی و ریاست رفسنجانی آغاز شد. و بدون شک همه سردمداران این نظام مخوف از آن آگاه بوده اند. شاید بتوان گفت که این نوع جنایات با قتل دکتر کاظم سامی در دوم آذر ماه ۱٣۶۷ آغاز شد. یعنی حدود ۱۰ سال قبل از "انتخاب" خاتمی و جنجال های اصلاح طلبان حامی وی. واقعیت این است که این نوع تحلیل ها در پاسخ به چرایی این جنایات، آن هم از سوی کسانی که خود در مقطعی - آن هم نه چندان کوتاه مدت - در خدمت به همین رژیم و حفظ حاکمیت اهریمنی آن تلاش می کردند، برای کسانی که از همان آغاز تاسیس این رژیم، به نبرد با آن برخاستند، چیزی جز سرپوش گذاشتن بر جنایات تاریخی انجام شده توسط خمینی و شرکا نیست. تاکید می کنم تاریخی تا ازبدو پیدایش این حاکمیت را در بر بگیرد. آنچه از اواخر دهه ۶۰ خورشیدی شروع شد و بعدها زیر عنوان قتل های زنجیره ای – سیاسی معروف گردید نیز پدیده تازه ای نبود. ما، در همان آغاز دهه ۶۰ با نویسنده کشی و روشنفکر کشی مواجه بودیم. حبیب الله آشوری و سعید سلطان پور نمونه های شاخصی از این دست می باشند. بنا بر این آنچه که به قتل های زنجیره ای معروف گردید، نه به قصد تضعیف خاتمی و شکست "پروژه"!؟ وی، و نه توسط "عوامل نفوذی صهیونیسم بین الملل و استکبار جهانی"، بلکه در تداوم دگراندیش کشی، مخالف و حتی منتقد کشی و "پاک سازی" جامعه از غیر خودی و ...، توسط همه دست اندرکاران و کارگزاران حکومت صورت پذیرفت. خاتمی خود تا پیش از "رییس" شدن، سال ها در کابینه رفسنجانی و دیگر ارگان های رژیم مشغول خدمت بود و خود یکی از ده ها فرد گرداننده حکومت به شمار می رفت. وی همکار و همپالکی نزدیک علی فلاحیان و اکبر رفسنجانی بود. بنا بر این او نیز طبیعتا از بسیاری از اعمال کلیدی و "سرنوشت ساز" نظام مطلع و آگاه بوده است! و دیدیم که جنایتکار و شکنجه گر چندش آوری چون لاجوردی را "شهید" نامید و ساوامایی ها را سربازان گمنام امام زمان! اما اینکه چرا این قتل ها به طور غیر رسمی و غیر علنی انجام شد - آن هم از سوی رژیمی که همواره به طورعلنی، "رسمی" و "قانونی"! به قلع و قمع مخالفان خود پرداخته و می پردازد – ریشه در دلایلی دارد که نشان می دهد شرایط موجود، درنده خو ترین و خشن ترین رژیم حاضر را در مقطعی به مخفی کاری و ترور غیر علنی مخالفان و منتقدان وادار ساخته بود: - تنفر روز افزون مردم از رژیم و سران آن که به صورت تصاعدی و به توانی (به معنای ریاضی آن) در آمده و انزجار آنان از قتل و کشتارهای مداوم حکومتی، و در نتیجه اعتراضات تلویحی و عملی آنان. - ایجاد رعب و وحشت در مخالفان و منتقدان، و به سکوت و انزوا کشاندن "غیر خودی" ها! - عدم وجود دلایل "محکمه پسند"! برای این قتل ها. چرا که تقریبا همه این افراد فعالیت علنی و "قانونی" داشته و در نتیجه بدون اثبات "مجرم" بودن، نمی شد آنها را اعدام نمود. مثلا به جرم نوشتن کتاب آن هم در چهارچوب "قانون"، یا صرفا به دلیل روشنفکر بودن؟! - و بالاخره اینکه همانطور که همه آگاهان سیاسی می دانند، و این رژیم را می شناسند، تمامیت خواه بودن، تساهل و تسامح ناپذیر بودن و اینکه بقای آن در گرو سرکوب، خشونت، بحران و ارعاب می باشد.
منابع و توضیحات:
۱) عمادالدین باقی، تراژدی دموکراسی در ایران، جلد ۱ ، ص ۵۰ ۲) روزنامه ایران، ۱۴ آذر ۷٨ ٣) روزنامه صبح امروز، ۱۷ خرداد ۱٣۷٨ ۴) روزنامه سلام، ۱۷ خرداد ۱٣۷٨ ۵) عمادالدین باقی، تراژدی دموکراسی در ایران، جلد ۲، ص ۱۹ ۶) لازم به توضیح است که اگر در اینجا از باند و دار و دسته ی سعید امامی نام برده می شود، به معنای جدا کردن آن از مجموعه گردانندگان نظام یا وزارت اطلاعات و یا کلیت این رژیم قوام یافته بر بستر جنایت نیست. بلکه توضیح و تشریح عملیات و جنایاتی است که به طور مشخص زیر نظر نامبرده و استادش علی فلاحیان و رییس بزرگشان اکبر بهرمانی رفسنجانی انجام می شده است، بدون اینکه لازم بدانند تا آنها را علنی و رسمی کنند و مسئولیت انجام آنها را بر عهده بگیرند! ۷) عمادالدین باقی، تراژدی دموکراسی در ایران، جلد ۱ ، ص ۲٣ ٨) روزنامه رسالت، ٣۱/ ٣/ ۱٣۷٨ ۹) باقی، تراژدی دموکراسی در ایران، جلد ۲، ص ۱۷ ۱۰) از نظر این اصلاح طلبان کنونی و پاسدار- بسیجی ها، و حزب اللهی های سابق، آنچه در دهه ۶۰ بر مخالفان، مبارزان و اعضا و هواداران سازمان های سیاسی رفته است، عین عدالت بوده است و مقصر خود آنها بوده اند و ربطی به استبداد و دیکتاتوری خمینی و شرکا نداشته است. به همین دلایل هنوز هم که هنوز است به جای گروه ها و سازمان ها، اصطلاحاتی چون "گروهک"ها، "منافقین" و "تروریست" ها را به کار می برند. ۱۱) مگر درباره کشتار زندانیان در تابستان ۱٣۶۷، که به زعم اینان چون "دادگاه های عادله حکومت عدل اسلامی"، احکام "عادلانه" خود را درباره آنها صادر کرده بوده است، پس نمی بایست با بی اعتنایی به احکام خود، به چنین کشتار وحشتناکی دست می زد. بقیه کشت و کشتارها و اعدام های دهه ۶۰، البته حق منافقین و معاندین و مخالفین بوده است!

1 نظر:

Blogger علی کلائی گفت...

درود بر شما جناب فیاض . قتلهای سیاسی دهه 70 یکی از مواردی است که با بررسی ان به بسیاری از مسائل می توان رسید
پاینده باشید
یا حق

۷:۲۱ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی