چرا با این همه جنایت، و نفرت عمومی از آخوندها، آنها همچنان بر سر کارند؟
بخش اول: اپوزیسیون
در همانندی های بوش و کری؛
درست شبیه یکدیگر! (ترجمه)
هنگامی که دولت ها ديوانه می شوند!(ترجمه)
چرا آمريکا نمي تواند مدافع دموکراسي باشد؟
بخش اول: چه کساني در عراق به قتل مي رسند؟
شوخی ها و شيادی های سياسی و مسئوليت "اپوزيسيون"
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیماری مسری ما ایرانیان؟
بیش از یک چهارم قرن از انقلاب ایران می گذرد؛ و ما با مقیاس زمانی بیش از یک قرن با پرسش های تازه وآزمون های تازه ای مواجه شده ایم. پرسش ها و آزمون هایی که می توانند به مثابه مقدمه یی تجربی، ما را از این بن بست فرهنگی – سیاسی که اینک با آن مواجه هستیم، اگر نه رهایی، لااقل جهتی نوین بخشند. ما اما، بدون توجه به این فرصت تاریخی، همچنان به تصفیه حساب های شخصی و کینه جویی های فرقه ای، البته تحت عنوان "نقد"! مشغولیم و نه تنها پرسش ها، که حتی پاسخ هایمان تکراری است! درست به همانسان که نگاه هایمان و نقدهایمان تکراری است! آرمان های خود را به سادگی آب خوردن حذف کرده ایم، بدون اینکه آرمان های بهتری را جایگزین آنها سازیم. اندیشه های مطلق گرا با کاربردهای تمامیت خواهانه را در حرف نفی کرده و دور ریخته ایم، بدون اینکه در رفتار فرهنگی و سیاسی خود تجدید نظر عمده و اساسی قابل طرحی انجام داده باشیم!
و اینها همه بدین دلیل بی فایده و بی اثر می مانند که ما همواره در بحران ها و گسست های فرهنگی و اعتقادی به سر برده ایم. تا آمده ایم در عرصه فرهنگ و اندیشه خودی نشان دهیم، دست های پیدا و پنهان ارتجاع و استبداد مسیر تکامل و توسعه فرهنگی را به هم ریخته اند. و نتیجه اینکه، در همچنان بر همان پاشنه می چرخد و دوستی ها و دشمنی ها و نیز عشق ها و حسادت هایمان موسمی می شود و احساسی، و نه منطقی و خردگرا! این است که یک روز عاشق و شیفته آنچه زمانه القا می کند می شویم و روز دبگر باز هم به اقتضای زمانه و جو آن، کینه جویی بی باک، که "معشوق" را عامل همه بدی ها و زشتی هایی که خود برگزیده ایم! برمی شماریم. و البته برای این همه، صدها دلیل و اسناد می توان ارائه داد.
به راستی چرا چنینیم؟ چرا هنوز تغییر عمده و قابل توجهی در رفتار خویش پدید نیاورده ایم و چرا پاسخ هایمان به "چیستی ما" و "کیستی ما" اینچنین سبکسرانه و آلوده به احساس های همچنان خام و ناپخته ماست؟ و چرا پاسخ های ما به "چگونه ما شدنمان"، اینچنین کج و معوج از آب در می آید؟ چرا روزی زیر بیرق روح الله خمینی فریاد مرگ بر آمریکا سر می دهند و همان افراد، روزی دیگر سراپا شیفته آمریکا می شوند؟ چرا روزی آمریکا، شیطان بزرگی است که در حال بلعیدن کره زمین می باشد و روزی دیگر رهایی بخشی که برای شنیدن صدای نرم پاهای مهربان دموکراتش، گوش خود را به زمین چسبانیده ایم؟ به راستی این عدم تعادل فکری، فرهنگی و روحی از کجا نشآت می گیرد؟ این رفتارهای گیج و گول چگونه و از کجا به جامعه نیز سرایت می کند؟ چرا روزی چنینیم و روزی چنان؟ چرا در هر نقطه فرهنگی که قرار می گیریم، باز هم افراط و تفریط، مسیر رفتاری ما را تنظیم می کند؟ و چرا کینه ها و نفرت هایمان بر رفتار و اندیشه خردگرایمان پیشی می گیرند و ما را از بازشناسی اصولی و علمی پدیده های فکری و فرهنگی مان باز می دارند؟ چرا ضدمذهب هایمان نیز در برخورد با دگراندیشان مذهبی، درست شبیه به ملایان و مذهبی های ارتجاعی، تکفیری و فتوایی برخورد می کنند؟ و... و چراهای بی شماردیگری که برای یافتن پاسخ هایی درخور، لازم است به بازخوانی و بازاندیشی جدی در رفتارهای اجتماعی و فرهنگی خود بپردازیم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی